يونگي - شك

389 88 29
                                    

شروع به نوشتن كردم:*فكر ميكني عادلانه باشه؟* و با پيامي كه بلافاصله روي گوشيم ديدم لبخند زدم:*شك نكن! تو لايقشي! ميتوني فقط استراحت كني و من بهت حسوديم ميشه* اما قبل از جواب دادن وارد ليست مخاطبين شدمو شماره ي پارك چانگ هو رو گرقتمو همين كه گوشي ر...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

شروع به نوشتن كردم:*فكر ميكني عادلانه باشه؟* و با پيامي كه بلافاصله روي گوشيم ديدم لبخند زدم:*شك نكن! تو لايقشي! ميتوني فقط استراحت كني و من بهت حسوديم ميشه* اما قبل از جواب دادن وارد ليست مخاطبين شدمو شماره ي پارك چانگ هو رو گرقتمو همين كه گوشي رو برداشت گفتم:"كي بيام ماشين رو ببرم؟بايد اون رو به نامم بزني" و صداي پر شور پدر ناتنيم رو شنيدم:"هر موقع كه دوست داري! اوه خداي من مادرت خيلي خوش حال ميشه اگه بفهمه فردا شب براي شام مياي!" به ديوار رو به روم خيره شدمو باهاش مخالفت كردم:"براي ناهار ميام! شب كار دارم"

"ايش مهم نيست! تو فقط اينجا باش و با ما غذا بخور،حتي ميتوني يكي از دوست هات رو بياري! اوه ما ميتونيم مادرت رو سورپرايز كنيم.من هيچي از اومدن تو بهش نميگم و اون وقتي در رو باز كنه و با چهره ي تو رو به رو بشه..." چشم غره رفتمو در حالي كه دست آزادم رو روي پيشونيم ميكشيدم حرفش رو قطع كردم:"ديگه مسخره اش نكن! بهش بگو فردا براي ناهار ميامو يكي دو ساعت بيشتر نميمونم و حتي اگه يكم هم احساساتي بشه بدون غذا و ماشين برميگردم! دلم نميخواد آبغوره بگيره" چانگ هو از روي ناراحتي آهي كشيد:"يونگيا اون مطمئنن بغلت هم ميكنه" لبم رو گاز گرفتم:"اين يكي موردي نداره! بالاخره مادرمه،چي كارش ميتونم بكنم؟فقط با گريه اش كنار نميام ميدوني؟" در نهايت اون هنوز كسي كه من رو به دنيا اورده و بعضي از سال هاي زندگيم ازم مراقبت كرده! در نهايت اون هنوز مامانمه و فكر نميكنم كسي بتونه اشك هاي كسي كه ميگن بهشت زيره پاشه تحمل كنن،هر چند نميدونم تا الان اين بهشت دروغين از دست مامان من در رفته يا نه!

"خوبه! باهاش طي ميكنم حالا اگه كاري نداري..." وسط كلماتش پريدم:"وقتي من اونجام زياد به هم نزديك نميشيد! اين حالم رو بهم ميزنه! نبايد به هم ديگه بچسبين و من به احتمال زياد با يكي از دوست هام ميام پس غذا به اندازه ي كافي باشه" بين دو تا از بهترين دوست هام مطمئنن سوكجين كسي نيست كه اين ملاقات عجيب رو قبول ميكنه و باهام راهي ميشه:"چند روز ديگه براي تحويل گرفتن ماشين ميام! مراقبش باش" و قطع كردم و از روي مبلي كه بهش لم داده بودم بلند شدم،در خونه رو باز كردمو بلافاصله در خونه ي جين رو زدمو منتظر فوش موندم و همون موقع هم شنيدم:"لعنتي!" وقتي در رو باز كرد ادامه داد:"بايد بهت كليد بدم كه انقدر من رو از جام بلند نكني نه؟" شونه هام رو بالا انداختمو لبخند ريزي زدم:"حالا اون طوري هم نيست كه زياد از كونت كار نكشيده باشي! اين يكي توش گمه" جين دندون هاش رو روي هم فشار داد:"چون كار كشيدم بايد مراعاتم رو بكني" و وقتي از سر ناراحتي آه كشيد و كنار رفت تا وارد بشم فهميدم مشكلي پيش اومده و به سرعت پرسيدم:"درد داري؟" و طبق معمول خودم رو روي مبل انداختمو از روي ميز كوچك كناريم يه سيگار بيرون كشيدمو بعد از روشن كردنش خواسنم اون رو بين لب هام بذارم كه با دست جين رو به رو شدم! سيگار رو از انگشت هام بيرون كشيدو خودش دود كرد:"مرتيكه ي وحشي! هيچ كس بهش نگفته بود بايد انقدر محكم باشه"

The dark road by my sideHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin