روز اولبا مشت به در خونه ي يونگي كوبيدمو همون طور كه اين پا و اون پا ميكردم گفتم:"اين در كوفتي رو باز كن تا جلوي خونه ات رو به گند نكشيدم" و چند لحظه بيشتر نشد كه تونستم چهره ي نگران دوستم،در حالي كه هدفون هاش رو توي گوشش فرو برده،موبايلش دستشه و با چشم هاي گرد بهم خيره شده،ببينم! گفت:"چي شده هيونگ؟" و من تنها هولش دادمو به سرعت سمت دستشويي دويدم:"آيش الان ميميرم! سنگ كليه بگيرم تقصيره توئه"
بعد از اين بالاخره از اون حس خلاص شدم،از دستشويي بيرون اومدمو نفس راحتي كشيدم تا اين كه متوجه حضور كيم نامجون،كسي كه بازي توي گوشيش يكي از بازي هاي مورد علاقمه شدمو فهميدم براي بار چندم خودم رو خجالت زده كردم!
صداي خنده ي بلندش توي گوشم پيچيد و گفت:"هيونگ بايد ازت فيلم ميگرفتم تا طرز دويدن خودت رو ميديدي" و پشت بند اون يونگي كه در حال ورق زدن و گشتن بين عكس هاي توي گالري گوشيش بود ادامه داد:"انگار خونه ي خودش توالت نداره"
در حالي كه گوش هام سرخ شده بودن نگاهي به نامجون انداختمو سعي كردم قضيه ي پيش اومده رو براش توضيح بدم:"كليد رو اون طرف در جا گذاشتم،نميتونم بازش كنم! خب محبور شدم ديگه" و بعد خودم رو كنار يونگي كه طبق معمول روي مبل بود ولو كردمو توي گوشيش سرك كشيدم تا فقط عكس پسري رو ببينم،پسري كه نتونستم كاملا متوجه چهره اش بشم چون اون عوضي به سرعت پنهانش كردو گفت:"يا گوشي يه چيزه شخصيه"
YOU ARE READING
The dark road by my side
Fanfictionكيم سوكجين :"هيچوقت با درونم همراه نبودم.هميشه يك قدم عقب تر يا جلوتر راه ميرفتم.به فريادهاي توي سرم بي توجهي نميكردم اما كاري براشون انجام نميدادم.گناه هاي زيادي كردم كه هيچوقت قرار نيست بابتشون خودم رو ببخشم.من با تمام اين افكار به زندگيم ادامه مي...