جونگ كوك - دلسوزي نيست،همدلي است

461 90 10
                                    

دست جيمين هيونگ رو توي دستم گرفتمو همون طور كه انگشتر هايي كه هميشه به سليقه ي من دستش ميكرد ميچرخوندم بغض توي گلوم رو قورت دادمو به صورتش،به چشم هاي بسته اش كه اميد زيادي به باز شدنشون،هر چند براي اولين بار،دارم نگاه كردم:"جيميني" و همين كافي بود...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


دست جيمين هيونگ رو توي دستم گرفتمو همون طور كه انگشتر هايي كه هميشه به سليقه ي من دستش ميكرد ميچرخوندم بغض توي گلوم رو قورت دادمو به صورتش،به چشم هاي بسته اش كه اميد زيادي به باز شدنشون،هر چند براي اولين بار،دارم نگاه كردم:"جيميني" و همين كافي بود با لبخند ريز و شيرينش رو ببينم:"بله جونگ كوكي؟اون لحن ديگه چيه؟"

لبم رو گاز گرفتم تا هم جلوي اشك هام رو بگيرمو هم جلوي پسر غريبه جلب توجه نكنمو خودم رو لوس نشون ندم:"من نميخواستم ناراحتت كنم! بيخشيد باشه؟من...فكر كردم ميتونم ازت مراقبت كنم" جيمين دستش رو به آرومي از بين دست هام بيرون اورد و همون طور كه صورتش سمت رو به رو درخت هاي بلند و سر به فلك كشيده بود،دستش رو بين موهاي تيره ام برد و كاري كرد تا چشم هام رو با آرامش ببندمو به دنياي قبليم،به دنياي الانه جيمين سلام بدم! گفت:"ميدونم كوكي! ايرادي نداره"

اما ميشناختم دردش رو! دردي كه تمومي نداشت،دردي كه ازش فراري بودمو به خاطرش سال هاي سال توي اتاقم،روي تختي كه عاشقش بودم اما رنگش رو نميشناختم،گريه كردمو ناليدمو به خودم صدمه زدم! من با دنياي سياهي ها آشنا هستم

دنيايي كه زرد،قرمز و صورتي تيره ترين رنگه! دنيايي كه داراي اسب هاي بنفش و آبيه! دنيايي كه ماه از پنيره و ابرها از پشمك! توي اين دنيا چمن هاي روي زمين،سبز نيستن؛سرمه اي به نظر ميرسن و بر خلاف واقعيت پوست آدم ها به سبزي چمن نزديكه

The dark road by my sideDonde viven las historias. Descúbrelo ahora