جيمين - من به ياد دارم

544 103 23
                                    

"صبر كن! صبر كن بذار كمكت كنم اينجا پله اس" به صداي نگران جونگ كوك لبخند كوچكي زدمو براي آروم كردنش دستم رو به سمت جلو دراز كردم:"كوكيا شايد مدت كمي باشه كه اينجا و توي اين خونه زندگي ميكنيم اما فكر كنم ميتونم بتونم جاي يكي دو تا پله رو زود حفظ بش...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

"صبر كن! صبر كن بذار كمكت كنم اينجا پله اس" به صداي نگران جونگ كوك لبخند كوچكي زدمو براي آروم كردنش دستم رو به سمت جلو دراز كردم:"كوكيا شايد مدت كمي باشه كه اينجا و توي اين خونه زندگي ميكنيم اما فكر كنم ميتونم بتونم جاي يكي دو تا پله رو زود حفظ بشم پس انقدر استرس نداشته باش"
اين تنها مشكل عوض كردن خونه اي بود كه از بچگي توش بزرگ شده بودم! ترس مادرم از آسيب ديدن و اذيت شدن من به خاطره چشم هاي بي نورم! هر چند با اصرار من براي انجام كاري كه دوست داشت بالاخره قبول كرد كه بعد از اين همه سال اين جا به جايي صورت بگيره! بهم قول داد اتاقم رو همون طوري كه قبلا بود بچينه و تقريبا و تا جايي كه ميشد همين كار رو كرد! اين رو وقتي فهميدم كه با سر به كمدم كه سمت ديگه اي گذاشته شده بود برخورد كردم! جونگ كوك براي خنديدن به من چند باري ازم معذرت خواهي كرد اما راستش تا جايي كه اون خوش حال بود من نميتونستم از نا بينا بودنم ابراز ناراحتي كنم! من دوست دارم بهترين دوستم با اون صورت بامزه اش بخنده! زمان طولاني و زيادي كه كوكي با ما رفت و آمد ميكنه؛اين رابطه وقتي شروع شد كه جونگ كوك توي خيابون سمتم دويد و درباره ي تيشرتي كه تنم بود سوال پرسيد! تيشرتي كه ميدونستم وسايل يكي از سلبريتي هاي مورده علاقه امه اما هيچ ايده اي درباره ي شكل و شمايلش نداشتم! اون روز وقتي به پسر جووني كه باهام شروع به صحبت كرده بود حقيقت رو گفتم جمله اي شنيدم كه باعث شد احساس تلخ و شيريني داشته باشم كه فكر ميكنم شيرينيش به تلخيش غلبه ميكرد! كاملا ناگهاني اتفاق افتاد،جونگ كوك دستم رو گرفت و پرسيد 'دنيات چه شكليه؟ميشه ازش برام بگي؟چون من كميك مينويسمو سعي دارم يه دنياي جديد براي شخصيتم خلق كنمو ايني كه دارم توش زندگي ميكنم زيبا نيست' يادمه مجبورش كردم برام يه پيرهن انتخاب كنه و وقتي اين اتفاق افتاد به خاطر حس معصوميتي كه توي صداش بود،تيشرتي كه به تنم بود بيرون كشيدمو اون رو بهش هديه دادم و گفتم 'دنيام قشنگه! مادرم ملكه ي زيباييه،روياهام صورتي و تو..' دستم رو روي صورتش گذاشتمو چهره اس رو لمس كردم و ادامه دادم 'تو بامزه اي'
اون روز جونگ كوك شماره اش رو روي كاغذي نوشت و گفت از مادرم كمك بخوام تا بتونم بعدا باهاش تماس بگيرمو توي كميكش بهش كمك كنم! وقتي كميك تموم شد،جونگ كوكي به خونمون اومد،كتاب برجسته رو زير دستم گذاشت و اجازه داد تك تك شخصيت ها رو لمس كنم! جونگ كوك بهترين دوستمه

The dark road by my sideDonde viven las historias. Descúbrelo ahora