EP 6

1.7K 318 96
                                    

صبحانه رو خورده بودیم. یونگی و تهیان رفته بودن و مین گیو داشت وسایلشو جمع میکرد!
میگفت که مادر دوستش اسرار کرده که حالا که اونم اومده بوسان، چند روز خونه اونا باشه! تهیونگ، جیون رو بغلش گرفته بود و داشت بهش شیر میداد، هانول هم کنار من بود و داشت صبحانه اشو میخورد!
"خوردی عزیزم؟!" سرش رو تکون داد و بلندش کردم از رو صندلی و رفت سمت اتاقش تا اسباب بازی هاش رو بیاره!
میز رو جنع کردن و تهیونگ آروغ جیون رو گرفت و توی تختش برد و گذاشت!

جیسونگ لباسش رو عوض کرده بود و قرار بود مینگیو رو برسونه و برگرده!
خواستم بدرقه اشون کنم که جیسونگ بهم گفت مراقب تهیونگ باشم! مگه خودش نبود؟! در رو بستم و پشتم تهیونگ ایستاده بود!
"خوابید جیون!" سرم رو تکون دادم و رفتیم توی سالن نشستیم!
"فیلم میای ببینیم؟!" برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم!
تهیونگ سرشو تکون داد و لپتاپمو به تلوزیون وصل کردم و نشستیم کنار هم.

با صدای گریه بچه از خواب پریدم و دیدم فیلم تموم شده و هوا تاریک شده. ویبره گوشی تهیونگ توجهمو جلب کرد و جیسونگ بود! به ساعت نگاهی کردم ۸بود! چشمهام گرد شد! گوشیش رو برداشتم و جواب دادم.

-هیونگ منم جونگکوک!
+اوه در چه حالین؟!
-هیچی صب کن یه لحظه

در اتاق جیون رو باز کردم و اتاقش تاریک بود. از چوب تختش آویزون بود و گریه میکرد
"عزیز دلم، من اومدم پیشت گریه نکن عزیزم!" آروم توی بغلم گرفتم و چراغ شبشو روشن کردم و روی صندلی نشستم و تکونش دادم

-هیونگ ببخشید!
+چی شده؟
-هیچی داشتیم فیلم میدیدیم خوابمون برده الان با صدای گریه جیون پا شدم! اوه هیونگ هانول!!!!!
+کوکی الان قطع میکنم! فقط جاده تصادف وحشتناکی شده و من نمیتونم برگردم! و چندروز اینجا میمونم! پس نگران نشید، و کوکی مراقب تهیونگ باش! یک درصد اتفاق خاصی افتاد به من زنگ بزن! و آااا اگر یه درصد تا جاهای باریک رفتین خیلی مراقب تهیونگ باش!

و قطع کرد! به طرز عجیبی همه داشتن خونه رو خالی میکرد و من و تهیونگ و دوتا بچه مونده بودیم!! سرمو کج کردم و جیون رو برداشتم و رفتم پیش هانول! اونم روی تختش خواب بود و چیپس دورش بود! احتمالا اونم گشنه بوده و خوابش برده! خدایا! من مامانم بیبی سیتر بوده یا بابام!
چراغارو روشن کردم!
نگو که خدمه هم ولمون کردن!
رفتم توی آشپزخونه و فقط اقای کیم رو دیدم!
"اوه تشریف آوردین!" سرمو تکون دادم "امم تهیان شی تماس گرفتن و یه هفته بهمون مرخصی دادن گفتن که شما در جریان هستین! من و همسرم توی کلبه ته باغ هستیم اگر نیاز داشتین صدامون کنین!" سرم رو تکون دادم! چه اتفاقی داشت میوفتاد!
جیون روی صندلیش نشست و رفتم سمت یخچال!
"جیون بنظرت نقشه ای در کاره!؟" جیون خندید! گیج شده بودم واقعا خبری بود!

گوشیمو برداشتم و به تهیان زنگ زدم!

-سلام کوک
+نونا! چی کار داری میکنی!
-اون بهت نیاز داره پس بدستش بیار!

Call Him Baby[7]Where stories live. Discover now