EP 7

1.7K 313 79
                                    

باز با صدای گریه از خواب پریدم و رفتم توی اتاقش و جیون رو گرفتم بغلم.
"گشنه اته!" شصتش رو میک میزد و چشمهای اشکیش رو پاک کردم و بردمش توی آشپز خونه که صدای باز شدن در اومد.
چند لحظه بعد تهیونگ وارد اشپز خونه شد و بهش لبخند زدم و آب جوش رو اماده کردم و جیون توی بغلم بود.
تهیونگ اومد کنارم و دستش رو روی شونه لختم گذاشت و بوسه کوچیکی روی گونه جیون زد.
دختر کوچولو پا شد و لپ منو نشونش داد و خندیدم.
"فک کنم میخواد ببوسمت!" لبخند ناراحتی زدم و به لبهاش نگاهی کردم. بوسه کوچیکی روی گونه ام زد و جیون دست زد و هردومون رو بوسید. تهیونگ همونطوری که نزدیکم بود بهم لبخندی زد و دستش رو روی پهلوم گذاشت.
"بهت میاد!" توی گوشم زمزمه کرد و گرمای نفسش پوستم رو سوزوند.
چقدر دلتنگ این حس بودم! با همین لمسهای کوچیک حس میکردم بدنم داره واکنش نشون میده و جوش و خروش خون توی گونه هام رو حس میکردم.
"ممنون" به جیون نگاه کردم
"اونو نمیگم! خالکوبیت!" حس کردم اینبار ذوب میشم، تهیونگ دستش رو روی سیاهی کنار پهلوم گذاشته بود و تکون میداد.
"نماد گذشته حال آینده و چیزای مشابه این"
اب جوش اومد و تهیونگ شیر رو اماده کرد و از داغیش گرفت و داد دست و جیون رو برعکس کردم و شیشه رو گرفت و با هر میک منگ خواب بود! توی اتاقش خوابوندیم و برگشتم به تهیونگ نگاه کردم.
"تهیونگ میخوای اتاق من بخوابی! به هر حال بهتره نزدیک بچه باشی اگر من پا نشدم از خواب!"
رفت توی فکر، سرش رو تکون داد و اومد توی اتاق و رفتیم دوتایی توی تخت.
قلبم بینهایت سریع میزد، تهیونگ پتو رو کشید روی خودشو منم رفتم زیر پتو.
تا خواستم بچرخم سمتش پشتشو بهم کرد.
لبم رو گزیدم. آروم خودم رو کشوندم سمتش و دستم رو دور کمرش حلقه کردم.
"جون--"
"بزار یذره همینطوری بمونیم!" نفسمو حبس کردم و یاد قدیما افتادم.
تهیونگ تکون ریزی خورد و چرخید و منو توی آغوشش کشید.
"همین یه شب!" سرم رو تکون دادم. بوسه ریزی به سینه اش زدم و خوابیدم!

صبح شده بود و درحالی که سرم روی سینه تهیونگ بود پا شدم! سرم رو بلند کردم و دیدم بیداره!

تهیونگ:

جونگکوک یهو سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد! لبهاش پف داشت و لبخندی زدم بهش! فاصله لبهامون رو طی کرد و همدیگرو بوسیدیم!
دلم برای ایت حس تنگ شده بود. تک تک سلول های بدنم داشت اتیش میگرفت.
از همون اول اومدن من به این اتاق اشتباه بود! جونگکوک لبم رو گزید و حواسم برگشت بهش و آروم لبهام رو تکون دادم و دهنم رو باز کردم! درکش میکردم که اینقدر دلتنگم باشه! منم بودم ولی خسته بودم! چون نمیخواستم هیچ هیجانی توی بوسه ایجاد کنم! ما نمیتونستیم سکس کنیم! حتی برای فراموش کردن هم، قبل اینکه با جونگکوک بهم بزنم حدود دوماه هیچ کاری باهاش نداشتم!
دستم رو روی گونه اش گذاشتم و ازم فاصله گرفت و لبهاش رو تا گردنم سر داد و بوسه های ریز بهم میداد.

دیگه بدنم داشت واکنش نشون میداد، داغ شده بود دستم رو بلند کردم تا درست جونگکوک رو بیارم روی خودم تا دسترسی بهتری داشته باشه که به خودم اومدم!
"جونگکوک کافیه!"
بدون اینکه به حرفم گوش کنه خودش کامل اومد روم و سرش رو بین گردنم فرو کرد و پوستم رو محکم میمکید و رد مینداخت!
لبخندی زدم و بخاطر ناراحتی ای که توی قلبم بود اشکی از گوشه چشمهام چکید.

دستش رو پایین برد تا تیشرتم رو در بیاره و فشاری به عضوم آورد و برآمدگیشو حس کردم.
میدونم کارم غلطه ولی حداقل میتونم اونو ارضا کنم.
چرخیدم و بین پاهاش قرار گرفتم!
سرم رو نزدیک یکی از سینه هاش بردم و زبون زدم بهش و ناله ای کرد! دلم برای صدای ناله هاش تنگ شده بود!دستهاش رو آورد و به تیشرتم چنگ انداخت پس دستهاش رو کنار سرش نگه داشتم و به کارم رسیدم
بوسه های ریزی به سینه اش زدم و ازش فاصله گرفتم.
چشمهاش برق زد و لبخندی بهش زدم و شلوارک و لباس زیریش رو با هم در آوردم و عضو تحریک شده اش رو توی مشتم گرفتم و ناله اش بلند شد. همین ناله ها میتونست ارضام کنه!
"آروم بیبی بوی... نمیخوای که بیدار کنی بچه هارو؟!" خندیدم بخاطر این حرف! انگار که اونا بچه های مان!
سرم رو نزدیک عضوش کردم و توی دهنم فرو کردمش و جونگکوک کمرش رو قوس داد و عضوش رو بیشتر فشار داد و تا ته گلوم رفت تو! درش آوردم و دوباره اونکارو انجام دادم و عضو سفتشو محکم تر مکیدم و ازش فاصله گرفتم و دستم رو روی التش گذاشتم و هم زمان میمالیدم عضوشو.
"من..." و بدون اینکه بزارم حرفی بزنه لبش رو بوسیدم و زبونم رو وارد دهنش کردم و از چیزیکه روی دستم رومد فهمیدم ارضا شده و به بوسه ام جواب نمیداد.
گونه اش رو بوسیدم و از تخت بلند شدم و رفتم بیرون از اتاق.
دستم رو روی سینه ام گذاشتم. قلبم محکم میکوبید و نمیتونستم درست نفس بکشم.
زفتم توی اتاقم و لباسهام رو در آوردم و رفتم توی حمام.
"لعنت بهت جئون جونگکوک! چرا باید فامیلم میشدی!"

سریع دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم و رفتم توی آشپز خونه و صبحانه درست کردم و هانول رو بیدار کردم و جونگکوک هم جیون رو آورد و پشت میز نشستیم.

"دایی چرا گردنت قرمزه! عمو تو هم اینطوری ای!" عجیب جونگکوک رو نگاه کردم.
"چرا تو رو--"
"تا با تو قاطی نشم!" سرم رو تکون دادم.
"هانول ما دیشب جیون رو خوابوندیم و بعدش رفتیم توی باغ که یذره حرف بزنیم یه پشه خیلی گنده نیشمون زد!" هانول چشمهاش گرد شد و جونگکوک ابروهاش رو بالا داد و عجیب نگاهم کرد.
"دایی... من دیدم بابا گردن مامیو لیس میزنه و اینطوری قرمز میکنه!" چشمهام گرد شد.
جونگکوک لبخند خجالتی ای زد.
"هانول منو داییت گردن همو لیس زدیم!" هانول ریز خندید.

صبحانه رو خوردیم و داشتیم میز رو جمع میکردیم.
"بریم استخر؟!" هانول با چشمهای قلبی بهمون نگاه کرد و سرمون رو تکون دادیم.
"جیونی! تو ام اب بازی دوست داری؟!" جیغی زد و جونگکوک بلندش کرد.
"آماده شین منم میام!" جونگکوک سرش رو تکون داد.
"چرا نذاشتی --"
"چون من تحریک نشده بودم!"
"ولی من دیدم بر آمدگی--"
"حتما اشتباه کردی!" لبخندی زدم و جونگکوک با ناراحتی رفت.

باید چیکار میکردم؟! نفسم رو دادم بیرون و رفتم توی اتاق تا ببینم چه خاکی بریزم توی سرم!

یه اسمات ریز!
بنظرتون بالاخره تهیونگ دم به تله میده؟!
منتظر باشین!
ووتم هرچی کرمتونه 😂😂😂

یه اسمات ریز!بنظرتون بالاخره تهیونگ دم به تله میده؟!منتظر باشین!ووتم هرچی کرمتونه 😂😂😂

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

خالکوبی کوکی

Call Him Baby[7]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora