EP 2

2K 345 23
                                    

مین گیو:

از صبح که پاشده بودیم تهیونگ یه گوشه نشسته بود و جیسونگ دوست پسرش، اگر باشه البته همه اش میچرخید اینور اونور!
عجیب بود رفتاراش بیشتر انگار پرستار شخصی تهیونگ باشه و جونگکوک هم توی اشپز خونه بود و حوصله ام سر رقته بود!
جونگکوک باهام حرف نمیزد پس رفتم پیش تهیونگ و جیسونگ!
"اممم اگر نمیخواین تنها باشین میتونم...؟"
"حتما بیا بشین!" جیسونگ گفت و بهش نگاه کردم! واقعا با نمک بود قیافه اش و البته جذاب! من چمه!
"خب اسمت مینگیو بود نه؟!"
"بله!"
"تعریف کن از خودت یذره؟!" خودم و جا به جا کردم و تهیونگ هم بهم جدی زل زده بود!
"امم من کیم مینگیو هستم! از جونگکوک چند ماه بزرگترم! و اممم ما همکاریم! ینی امم نمیدونم تهیونگ هیونگ منو یادشه یا نه ولی من و جونگکوک واسه پایان نامه هامون خیلی با ام کار میکردیم!"
"یادمه!" خیلی خشک جوابمو داد و کل هیجانم از بین رفت!
"پس کارت درسته!"
"نه... لطف دا--"
"خیلی کارش درسته تا این حد که بعد از کات کردن من و جونگکوک پرید رو اون!" آب دهنمو قورت دادم! چرا اینطوری فکر می کرد!من و کوکی حتی توی یه تخت هم با هم نخوابیدم با این که فقط دوستیم!" نفسمو دادم بیرون و به خودم اومدم. تهیونگ رفته بود و جیسونگ جلوم بود!
"معذرت میخوام!" اونم پا شد که از بازوش چسبیدم!
"به تهیونگ بگید من انگشتمم به جونگکوک نخورده!!! به خدا راست میگم بگین جونگکوک داره --"
"جونگکوک چی مین گیو؟!" صدای جونگکوک بود از پشت سرم و نفسمو دادم بیرون!
چی میگفتم!
"فهمیدم!" جیسونگ آروم گفت و از بازوش رو ول کردم و رفت!
"چی شده بود؟" سرمو تکون دادم و ذهنم درگیر این بود که چرا تهیونگ سر این موضوع ناراحته! مگه خودش نبود که زرتی به جونگکوک گفت کات کنن!
نفسمو بیرون دادم!
"کوکی بقیه فک و فامیلتون نمیان؟!" شونه هاش رو بالا انداخت و رفت!
به دورو برم نگاه کردم و ترجیح دادم یه کتاب گیر بیارم و مطالعه کنم!

جونگکوک:

تهیونگ دیگه داشت میرفت رو اعصابم! چه مرگش بود! عین کسایی بود که بیماری لاعلاج دارن! نمیفهمم مشکلش دقیقا چیه!اعصابمو خورد میکرد!
گوشیم رو نگاه کردم
یونگی:*ما ۵دقیقه دیگه میرسیم!* اوووو پس موقع سورپرایز تهیونگ رسیده بود!
دویدم سمت در اتاق تهیونگ و دوست پسرش، در زدم. تهیونگ در رو باز کرد و با حوله بود! فک کنم همین کافی بود برام.
"تهیان پشت دره اگر... آااا..." و صدای در اومد و چرخیدم سمت در و تهیونگ درو سریع بست.
نفسم بالا نمیومد! در رو باز نکردم و امید وار بودم تهیونگ بیاد بیرون و بعد از چند دقیقه با لباس اومد بیرون و به شلوارش نگاه کردم!
هیچ اثری از تحریک شدن و اینا نبود! اخم کردم و در رو جوری باز کردم که تهیونگ اول بتونه بیرونو ببینه و بادیدن بچه قیافه اش تغییر کرد!
"سورپرایز!" اشک تو چشمهاش جمع شده بود و به دختری که بغل خواهرش بود نگاه کرد و بعد به پسر بچه جلو پاش!
"خدای من!" دختر رو از بغل تهیان گرفت و تکونش میداد بهش خیره موندم! اون پدر خیلی خوبی میشد! و من هر روز میتونم غبطه بخورم که کاش تهیونگ گی نبود و منم دختر بودم اونطوری احتمال اینکه جدا بشیم کم بود! و البته میتونستیم توی این ۱۰سال بچه هایی بزرگتر از این دوتا شیطون داشته باشیم!
"سلام تهیونگ!" یونگی گفت و تهیونگ سرشو تکون داد!
ته یان برادرش رو بوسید و من رو توی آغوشش گرفت و فشرد.
"اون مرده کیه؟!" برگشتم.
"دوست پ--"
"سلام... من جیسونگ هستم!" و تعظیم کرد با تهیان و یونگی دست داد بهش!
این جمع تقریبا همسن بودن ولی شریک جدید تنهاییام و ناراحتیام، تهیان بود! جیسونگ کنار تهیونگ ایستاد و با بچه دست بچه بازی میکرد.
ته یان اخمی کرد!
"فک کنم بس باشه!" ته یان عصبی شد و دخترش رو از بغل تهیونگ بیرون کشید و داد بغل من!
"فکر کنم باید تجدید نظر کنیم یونگی!" و رفتن داخل!
"آااا اتاق مهمان و اتاق پدر بزرگ پره! ولی اتاق من و ته... من خالیه! تمیزش کردن فکر کنم!"
"ترجیه میدم تو اتاقای دیگه بمونم و رو زمین بخوابم!"
خنده ام گرفته بود از رفتار تهیان!
"ته یان! چته؟! همه اینا بخاطر جونگکوکه!" تهیونگ خودشو لوس کرد و خندیدم.
"معلومه! دل بچه رو شکوندی نمیدونی تو این ۵سال چی بهش گذشته و الانم سر و مور و گنده جلو من وایسادی که چی! من احمق اول قصد داشتم واسه غسل تعمید هانول تورو پدر خونده اش بکنم و جی یون با جونگکوک، ولی الان قطعا هردوشون جونگکوک!" ته یان داد میزد و با داد رفت سمت اتاقی! یونگی به من نگاه کرد و لبخند کوچیکی به ته یان زد و رقت دنبالش!
"اوه تهیونگ اون همون شو--"
"نه اون یونگیه!" به من نگاهی کرد و بعد رفت!
دلم میخواست بزنم تو دهنش! یا سرش داد بکشم!
پس... چی؟!... جیسونگ از اونموقع تهیونگو میشناخته!!!!!!!!!

توی فکر بودم که رسیدم اشپز خونه تا اب بخورم! تهیونگ هم اونجا بود لیوانو برداشتم زیر شیر آب گرفتم
"باید باهات حرف بزنم!"
"جونگکوک دیگه حرفی نمونده... با حرف بی سر و ته تو من بر نمیگردم!
دیگه تحملش سخت بود! لیوانو محکم کبوندم به سینگ روشویی و توی دستم خورد شد...

•••••••••••

خب واسه این فیک میخوام بدجنس باشم و شرط ووت بزارم!
صرفا کرمم گرفته😁😎😅
پارت قبل ۴۳تا ووت داشته
پارت بعدی بین ۳۰تا ۳۵ تا بشه درجا آپ میکنم😋
پارت بعد از الان نوشتمش و اماده اس!

Call Him Baby[7]Where stories live. Discover now