EP 9

1.6K 299 19
                                    

جونگکوک:

توی بیمارستان بودیم و گردن تهیونگ شدیدا قرمز شده بود و همه اش داشت دستش رو میخاروند.
اهمیت ندادم بهش و کنار هانول موندم!
پرستارا جیون رو گرفته بودن ازمون و داشتن آزمایشایی که میخواستن و ازش میگرفتن و هانول از کنار من بلند شد و رفت سمت تهیونگ!
"دایی... چرا اینطوری شدی؟" تهیونگ سرشو تکون داد و لبخند کمرنگی زد و چشمهاش رو روی هم فشار داد.
نفسمو حبس کردم.

گوشیمو در آوردم و به جیسونگ پی ام دادم.
×هیونگ.... تهیونگ قرمز شده... چیکارش کنم؟!
×دیدم بدنشو!
+داروهاش... حتما خودت بزن! چون خودش میخارونه خودشو موقع دارو زدنش!

گوشیمو چپوندم تو جیبم و بعد از یک ساعت و نیم یا شایدم دو ساعت ونیم جیون رو بهمون دادن.
یسری دارو دادن که تهیه کنیم.
تهیونگ به سختی حرکت میکرد و اخماش تو هم بود.
دلم میخواست بگم اگر به من میگفتی هیچ وفت این اتفاقا پیش نمیومد.

"من میرونم!" تهیونگ رو صندلی شاگرد نشست و منم پشت فرمون.
"کوکی یذره سریع تر برو!"
راه افتادم و آه کشیدناش داشت دیوونه ام میکرد.
وسط جاده نگه داشتم و زدم به فرمون و هانول ترسیده بود.
واقعا نمیتونستم خشمم رو کنترل کنم!

"به چه حقی با من این کارو کردی عوضی!"
"آروم باش... بچه ها--"
"برام مهم نیست... تو همه چی برات مهمه جز من... اینقدر بد بودم... پس چرا اون همه کارای **شر با من کردی؟!" با خشم بهش خیره شدم!

صدای فیس فیسی اومد و دیدم هانول داره گریه میکنه!
سکوت کردم و حرکت کردم.
"هانول گریه نکن عزیزم... من از دست داییت عصبانیم بخاطر همین داد کشیدم سرش!" هانول دماغشو کشید بالا و به جاده نگاه کرد.

خونه رسیده بودیم و جیون رو گذاشتم روی تختش و در اتاقشو باز گذاشتم تا صداش بیاد اگر چیزی شد. و البته جوری خوابوندمش که اگر بالا آورد تو حلقش چیزی نمونه.

رفتم توی اتاق تهیونگ و بدون در زدن رفتم تو و داشت لباساشو در میاورد.

"تا کی به اینطوری داخل اومدنات میخوای ادامه بدی؟!"
"جیسونگ گفت من داروهاتو بزنم بهت."
تهیونگ لخت شد و بهش نگاه کردم.
"اگر بدت میاد دستت بهم بخوره دستکش هم دارم." سرم رو تکون دادم و جلوش زانو زدم و اونم پاهاش رو باز کرد از هم و کرمهارو به ترتیب روی پوستش میمالیدم و سعی میکردم به چیز دیگه ای توجه نکنم.

"جونگکوک... لطفا زودتر تمومش کن!" سرمو تکون دادم. میدونستم بخاطر پوزیشنمونم که شده حالش داره خراب میشه و عضوش از حالت خوابیده درومده بود و دستم رو با دستمال مرطوب تمیز کردم و انگشتم و از نوک عضوش تا پایین کشیدم و تهیونگ روی تخت دراز کشید.
"بسه کوکی..." از جام بلند شدم و حوصله بحث نداشتم ولی حرف زیاد دارم بهش بزنم!

"باید با هم خیلی جدی صحبت کنیم!" سرش رو تکون داد و تنهاش گذاشتم!

جیوون رو چک کردم و هانول خوابیده بود.

رفتم بیرون و توی الاچیق معروف نشستم و به اطراف نگاه کردم.
خیلی وقت بود با جیمین و جیهوپ و مینگیو حرف نزده بودیم و تا خواستم گوشیمو بردارم تهیونگ اومد!

"میخوای صحبت کنیم؟!" با ناراحتی بهش خیره شدم!
"چرا بخاطر همچین مشکل مسخره ای ولم کردی؟!" تهیونگ به روبروش خیره شد.
"چون وضعیتم همین نیست! من هیچ وقت خوب نمیشم و بنظرم با همچین بدنی ارتباط برقرار کردن مشکل باشه!"
"بنظرت مشکل بود! تو از خود راضی هستی و بعد از گذشت ۵سال کل چیزی که از من تو کله ات فرو کردی سکسه! حالا هم مشکلت سکس بوده، خب کاری نمیکردیم! حداقل هر شب کاری نمیکردیم هوم! راستشو بگو... تو مشکلت فقط همین نیست!"

"جونگکوک میدونی چیه؟! آره مشکلم همین نیست! من ازت ۱۲سال بزرگ ترم... تا کی قراره با هم بمونیم... این که من زودتر از تو میمیرم عذابم میده اینکه تنهات بزارم و دیگه کسی مراقبت نباشه! این تویی که از خود راضی ای!"

"نگرات اینی کسی نیست ازم مراقبت کنه؟! مگه الان کسی هست؟!"

"بس کن!"

"نمیکنم... تو احمقی تهیونگ! احمق از خود راضی و مغزت با شب بیداری پر شده و الان نمیتونی کاری کنی و بهت فشار اومده!"

تهیونگ عصبانی شد و قطعا من هم ازون عصبانی تر بودم! تا خواستم از آلاچیق برم بیرون دستمو گرفت و کشید دنبال خودش و به اتاقک مهمان کنار استخر برد و در رو قفل کرد و از شونه ام من رو کشید و کبوند به دیوار! الان اصلا وقت مناسبی نبود!

"برای اینکه بفهمی به هیچجام نیست سکس همین امشب خیالتو راحت میکنم!" خواستم هلش بدم ولی برم گردوند و با پیرهنش دستم رو از پشت بست و رفتیم توی اتاق اصلی با صورت روی تخت انداخت منو!

از صداهایی که میومد فهمیدم لخت شده و با برخورد عضوش بین پاهام ضربان قلبم بالا رفت! شاید نمیخواستم باهاش تو این حالت سکس کنم ولی دلم براش تنگ شده بود!

انگار اونی که فقط به فکر سکس بوده منم!
تو دلم خندیدم!
برخورد زبونش به باسنم ته دلم رو لرزوند و دوتا از انگشتهاش رو داخلم فرو کرد و به خودم پیچیدم! عضوم با همین یه کار به قدری سفت شده بود که دردش داشت دیوونه ام میکرد.

"دستامو باز کن!"
"اینجا منم که دستور میدم بیبی!" صدای تهیونگ پر از خشم بود! ته دلم ناراحت شدم!
اومد جلوم و از موهام کشید و خیلی دردم اومد.
"ببین خودت علاقه داری سکس کنی؟!" برلی اینکه حرصشو در بیارم بدون اهمیت به قرمزی بین پاهاش تمام عضوشو فرو کردم توی دهنم و صدای ناله اش اتاق رو پرکرد! دستم رو از پشت خودم وارد خودم کردم و انگار همه اینا خواب باشه و لذت بردم از تک تک ثانیه هایی که میگذشت!
"بسه" اهمیت ندادم! به قدری حساس بودم که باید همین الان به اوج میرسیدم و با اومدن تهیونگ توی دهنم منم خالی شدم!
تهیونگ دستم رو باز کرد و چرخیدم و عضوشو بدون هیچ آمادگی ای داخلم فرو کرد و کمرم رو قوس دادم و ناله ای کردم و ضربه های تهیونگ بی نهایت لذت بخش بود و دستم رو روی پهلوهاش کشیدم و اونم خم شد و لبهام رو بوسید.
طولی نکشید که برای بار دوم هردو خالی شدیم و تهیونگ رو من افتاد.

یاد دعوای چند دقیقه یا چند ساعت پیش افتادم و با دردی که داشتم غلت زدم و لبه تخت نشستم و تهیونگ روی تخت به پشت خوابید.

"دیدی خودم نمیخوای!"
"تهیونگ اینقدر خودخواه نباش! دعوامونو فراموش کردی؟!" و بلند شدم و لباسامو پوشیدم.
"لطفا زود تر بیا و دوش بگیر تا داروهات رو برات بزنم!
میرم پیش بچه ها!" و از اتاقک رفتم بیرون!
"ته دلم ازین اتفاق خوشحال بودم ولی چیزی میگفت خوشحال نباش...

Call Him Baby[7]Where stories live. Discover now