Part 16

3.9K 745 286
                                    

موزیک زیباست  .گوش بدید

لویی

با صدای خنده هری چشمام رو باز کردم . باید برم پیش بابا . باید بهش بگم حرف هاش چرته محضه . هری امکان نداره بدونه . امکان نداره این همه وقت من رو بازی داده باشه

با عجله از جام بلند شدم

ه- هی کجا میری؟ وقتشه قندی بره خونه ؟

لو- نه .. من کاری برام پیش اومده .همینجا باش تا برگردم

ه- باشه . قندی برای لویی دست تکون بده .خوا..خوابیدی ؟ ای در به در .باید میرفتم عاشق کانگورو میشدم . حداقل اونا ....

صدای هری ضعیف و ضعیف تر شد و کمی جلوتر دیگه نمیتونستم هیچی بشنوم .و این من رو ترسوند . صداش تنها چیزی بود که  از فرو رفتن تو بدترین کابوسم نجات میداد و الان این سکوت..

سرعتم رو بیشتر کردم و در مقابل چشمای متعجب افرادم تقریبا تا اتاقم دویدم . در اتاق رو باز کردم و نفس نفس زنان بابا رو دیدم که تو اتاق راه میره . برگشت سمت من و تو چشماش... ترس بود

رفتم جلوتر و سعی کردم نفس عمیق بکشم

لو- تو .. اونا چی گفتن ؟ گفتن هری میدونه؟

ت- احمق نشو لویی . من وقتی فرستادمشون سراغ هری بهشون نگفتن چرا باید بمیره . این راز فقط بین من و توئه

لو- پس اون حرف ها چی بود که گفتی ؟

ت- اونا گفتن پسره عجیب غریب حرف زده . پس فکر کردن شاید من باید بدونم .

نفسی که نگه داشتم رو دادم بیرون . همین ؟

لو- بابا ! هری عجیب غریب حرف زده ؟ هری عجیب غریب ترین فردیه که تا حالا دیدم معلومه که حرف هاشم عجیبه . اون ذهنش کلا ..

ت- الکس !

لو- الکس کیه ؟ تو گله فردی به نام الکس نداریم

ت- نه نداریم . پس میشه به من بگی چرا هری به اونا گفته الکس رو میشناسه ..و بعد گفته من میشناسمتون

ترس تو قفسه سینه ام شروع کرد به جوشیدن

لو- میشناسمتون .؟!

ت- اون فکر کرده ولگردها بهش حمله کردن ... چرا باید بگه میشناسمتون ؟

تلوتلو خوران رفتم عقب و رو نزدیک ترین صندلی نشستم . دست لرزونم رو کشیدم تو موهام و سعی کردم نفس هام رو آروم کنم

My AlphaWhere stories live. Discover now