رسیدیم به قسمت آخر. این بار راست میگم. واقعا قسمت اخره
یه موزیک بی کلام وسط پارت هست بهش رسیدید پلی کنید و بعد ادامه بدید . به عنوان آخرین درخواست . محض رضای خدا پلی کنید .
هری
همه جا تاریکه و خونه تو سکوت محض فرو رفته . دیگه دشمنی وجود نداره که به خاطرش استرس داشته باشن یا نگران باشن . همه با خوشحالی و با آرامش کامل خوابیدند .
سرم رو آوردم پایین و به توپک نگاه کردم که تو دستام خوابش برده بود . لبخندی زدم و گوشاش رو نوازش کردم . خاطره اولین باری که دیدمش تو ذهنم پخش شد . وقتی گرفتمش و آوردمش خونه . از همون اول میدونستم این خرگوش خاصه . همیشه جلبی بود که کار خودش رو میکرد .
بین گوشاش رو بوس کردم و بلند شدم. گذاشتمش تو سبدش و چند دقیقه بهش خیره شدم . دلم برای این جونده ی همه چیز خوار تنگ میشه . رفتم سراغ کمدم یه تی شرت دیگه برداشتم و گذاشتم تو سبدش . امیدوارم صبح که بیدار شد و تی شرت رو دید خوشحال بشه . .یه بار دیگه سرش رو نوازش کردم و از سبد دور شدم .
کوله ام آماده روی تخت بود . برش داشتم و با یه نگاه آخر به توپک از اتاقم رفتم بیرون . جاهایی که میدونستم گاردها هستند رو پیچوندم و موفق شدم بدون اینکه دیده بشم از خونه برم بیرون . ماه با تمام قدرت تو آسمون بدون ابر میدرخشید و تمام محوطه رو روشن کرده بود . شب زیباییه و من احساس میکنم وزن تمام کوه ها رو قلبمه .
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم رفتم سمت درخت ها . میدونم اگر برگردم دلم میریزه و دیگه نمیتونم برم. دلم برای همه تنگ میشه . برای الکس ، نایل ، فرد ، آرتی ..حتی برای چزوندن دس .
به حاشیه محوطه رسیدم و از اولین درخت که رد شدم یه چیزی خورد به کله ام . سرم رو مالیدم و برگشتم و دیدم الکس دست به سینه به یه درخت تکیه داده وداره بهم چشم غره میره
ه- تو اینجا چیکار میکنی؟
ا- من ؟ تو داری کجا میری نصفه شبی؟ با اون کوله
ه- من...
ا- داری میری؟ داری همه رو ول میکنی و میری؟
ه- همه چیز تموم شد الکس . من دیگه چیزی به کسی بدهکار نیستم . کاری که ازم خواستن رو انجام دادن. دیگه کسی به من نیاز نداره
ا- منظورت از نیاز چیه ؟ آره ما دیگه کسی رو نمیخوایم که برامون بجنگه ..ولی هنوز تو رو تو زندگیمون میخوایم. هری .. بعضی وقت ها میخوام اینقدر بزنمت که له شی و بعد بغلت کنم . الان از اون موقع هاست .
YOU ARE READING
My Alpha
Fanfictionهرچقدر هم كه باهوش باشي... هرچقدر هم كه قدرتمند باشي... هر طور كه باشي ..... آنچه كه قرار است رخ دهد ، رخ خواهد داد ! -------------------------------------------------- راه افتادم به سمت خونه. برف شروع کرده بود به باریدن .ذهنم خالی شده.. حتی نمیدونم...