هری
زین وسط رخخو به یه سنگ چسبیده بود و با وحشت بهم خیره شده بود . اون اینجا چیکار میکنه ؟ چطوری اومده اینجا ؟ من رو تعقیب کرده ؟ و چرا تو رودخونه است ؟ من که ....فاک اون یه بار از رودخونه رد شده و من رو با الکس دیده و موقع برگشت گیر افتاده ..فاک فاک فاک
سرم رو بلند کرده و وحشتزده به الکس خیره شدم .اونم با چشمای گشاد به زین نگاه میکرد
ز- هری... کمک... هری
نگاهم رو به زین انداختم .. تمام ترس ها وشک ها رو عقب روندم و رفتم جلو . جریان آب خیلی تند بود ولی برای من که یه عالمه از اینجا رد شدم آسونه . رسیدم وسط رخخو و دیدم الکس هم همزمان با من رسید . اومده کمک زین ولی خطرناکه ممکنه خودش رو آب ببره
ه- برگرد الکس
ا- دهنت رو ببند و دستش رو بگیر
سرم رو تکون دادم و زیر بغل زین رو گرفتم . الکس هم اون یکی دستش رو گرفت و بلندش کردیم . سنگ زیرپاش در رفت و دوباره داشت می افتاد که دوتایی نگهش داشتیم . بدنش از سرما میلرزید و به زور وسط جربان قوی آب ایستاده بود
آهسته آهسته زین رو آوردیمش سمت لب رودخونه . تقریبا بی حس شده بود و همه سنگینی بدنش روی ما بود .
ا- بهش نمیاد اینقدر سنگین باشه
الکس درحالی که نفس نفس میزد چند قدم آخر رو برداشت ولی قبل از اینکه بیاد روی زمین جلوش رو گرفتم
ه- برگرد . لویی میفهمه . اگر بیای این طرف رودخونه لویی حس میکنه .
ا- با من بیا
زین رو انداختم رو زمین که تو خودش جمع شد ولرزشش بیشتر شد و برگشتم سمت الکس
ه- چی؟
ا- با من بیا . دیگه نمیتونی اینجا بمونی . به محض اینکه این کلاغ دهنش رو باز کنه همه میفهمن تو من.. با گرگ های ولگرد در ارتباطی
ه- نه نمیگه .اون پسر..
ا- فکر میکنی اینجا چیکار میکنه ؟ چرا تعقیبت کرده بود؟
قلبم ریخت و برگشتم سمت زین که حالا نشسته بود وبه الکس چشم غره میرفت .
ه- زین ..
ز- هری بهش اعتماد نکن . به حرف هاش گوش نکن
ا- با من بیا هری . لویی همه چیز رو بهشون گفته . برای همین تعقیبت کرده..
YOU ARE READING
My Alpha
Fanfictionهرچقدر هم كه باهوش باشي... هرچقدر هم كه قدرتمند باشي... هر طور كه باشي ..... آنچه كه قرار است رخ دهد ، رخ خواهد داد ! -------------------------------------------------- راه افتادم به سمت خونه. برف شروع کرده بود به باریدن .ذهنم خالی شده.. حتی نمیدونم...