11

10.9K 1.6K 205
                                    

این قسمت: هیت یا رات
[قبل از شروع این پارت ی سری چیزا رو باید بدونید. برای همین توضیح مختصر و مفیدی میدم تا گیج نشید.
دوره هیت،‌ معمولا برای ورولف های امگا(که اینجا هیبریده..ورولف نیست..) اتفاق میفته. تو این دوره یجورایی نیازمند میشن..به توجه و چیزای دیگه..
اوناییشون که پارتنر ندارن، شدت این دوره رو با قرص و دارو کم میکنن و سعی دارن که تو این دوره زیاد بیرون نرن. ولی اونایی که پارتنر دارن، به طور مثال جیمین، اونا از پارتنرشون کمک میگیرن. که خودتون بهتر از من بقیشو میدونین..
دوره رات، برای آلفا ها اتفاق میفته. شدتش بسیار بیشتر از دوره هیته و اگه آلفا پارتنر نداشته باشه هیچکس سعی نمیکنه بهش نزدیک بشه.. تو این دوره یکمی خطرناک میشن ولی اگه پارتنر داشته باشن یا دارو مصرف کنن همه چی به آرومی تموم میشه...

|||||||

"د..ددی فکر کنم..د..دوره..ه..هی..هیتم..داره..شروع میشه.."

یونگی با شنیدن این جمله، فورا سمت تلفن نیم خیز شد و از روی میزی که نزدیکش بود برش داشت.

اهمیتی نمیداد دیروقته، باید به جین زنگ میزد و میفهمید که باید چیکار کنه.

"الو؟.."
صدای خواب آلوده جین مشخص میکرد که تا حالا تو خواب عمیقی بوده.

"ه..هیونگ..جیمین رفت دستشویی و خیلی طولش داد..الان که در زدم گفت..د..دوره هیتشه.."
با من من گفت و منتظر جواب شد.

"فاک..فکر نمیکردم انقدر زود..برای همین گفته بودم فردا بیای مطب.."
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
"داروهاش رو من ندارم..باید از داروخونه مطب میگرفتی که اونم این ساعت بستست. اگه تا فردا صبر کنی هم خیلی درد میکشه."

"خ..خب الان چیکار میتونم بکنم؟!"

"کاری رو که بالاخره ی روز میکردی."

صدای خنده نامجون از اون طرف خط شنیده میشد و برای یونگی کافی بود تا تلفن رو قطع کنه و از دست اون خنده های موذیانه راحت شه.

"جیمین حالت خوبه؟"

شنیدن صدای بم یونگی تو اون لحظه نه تنها کمکش نمیکرد، بلکه بدترش هم میکرد.

"جیمین بیا بیرون."

چند ثانیه بعد، در دستشویی باز شد و جیمین جلوی در آفتابی شد. اشک هاش روی گونش خشک شده بودن و چشم های قرمزش میدرخشیدن. حتی یک نگاه به شلوارش هم برای فهمیدن مشکلش کافی بود.

"خ..خوبی؟"

جیمین سرشو به دیوار پشتش تکیه داد و هقی زد.

"د..درد داره.."
با عجز نالید و به زمین زیر پاش خیره شد.

یونگی نگاهش رو از صورت جیمین گرفت و به برآمدگی بین پاهاش داد.

بخشی از ذهن یونگی، بهش دستور میداد که کاری نکنه و بخش دیگه..حتی گوش دادن به اون قسمت از ذهنش باعث میشد سختی ای بین پاهاش احساس کنه..

Little Bunny || KOOKV (Editing)Where stories live. Discover now