17

10.5K 1.4K 364
                                    

این قسمت: رات لعنتی

(وقتی ی بوک امگاورس میخونین امگا و آلفا هیت و رات رو در زمان های مشخصی تجربه میکنن، اینجا هم تقریبا اونجوریه با این تفاوت که اسمی از آلفا و امگا نبردم.هیت برای امگا ها و رات برای آلفا ها اتفاق میفته.)

تهیونگ کشو قوسی به بدنش داد و رو وون که بالاخره بعد چندین ساعت گریه به خواب رفته بود توی گهواره گذاشت.

در رو با احتیاط پشتش بست و وارد اتاق خودشون شد.

نگاهی به جونگ‌کوک انداخت که پشتش رو بهش کرده بود و پتورو تا گردنش بالا کشیده بود.
روی تخت رفت و همونطور که دراز میکشید پتوی روی جونگ‌کوک روهم مرتب کرد.

جونگ‌کوک ناگهانی بلند شد و خودش رو روی ته انداخت.
-بالاخره اومدی هیونگ؟ منتظرت بودم..

جونگ‌کوک با صدای بم شده اش زمزمه کرد و بدن تهیونگ رو از چشم هاش گذروند.

-جونگ‌کوکا..چرا..رنگ چشمات عوض شدن؟
تهیونگ آروم گفت و با حس نفس های داغ جونگ‌کوک، آروم لرزید.

-هیونگ..یادت رفته؟ جین هیونگ بهت گفت هر لحظه ممکنه راتم شروع شه.. .

تهیونگ با به یاد آوردن صحبت های جین، دوباره لرزید.
جونگ‌کوک پوزخندی زد و لبشو رو گردن پسر روی تخت کشید.
-هیونگ؟ میترسی؟

-ن..نه معلومه که نه!

-خوبه..خیلی خوبه..!

جونگ‌کوک همونطور که گذاشتن بوسه های خیس روی گردن ته رو شروع کرده بود زمزمه کرد و پایین تنه اش رو کمی به پایین تنه پسر روی تخت مالید

تهیونگ، ناخواسته ناله بلندی سر داد و بیشتر روی ملحفه ها وول خورد.

-ج..جونگ‌کوکی..
جونگ‌کوک با گذاشتن لب هاش روی لب های خوشرنگ ته، حرفش رو نصفه گذاشت.
دست خودش نبود و هر لحظه پسر رو بیشتر از چند دقیقه قبل میخواست.
میتونست اون بدن رو فقط جلوش بزاره و بپرسته.. .

دست هاش، متجاوزانه راهشونو به زیر پیرهن سفید ته پیدا کردن و مشغول گشتن اون بدن خوش فرم و نرم شدن.

پیرهن تهیونگ رو دراورد و اجازه داد تهیونگ هم تیشرتش رو از تنش دربیاره.
بدون لباس های همیشه مزاحم، میتونست بدنشو رو بدن اون پسر لعنتی حس کنه.
سرش دوباره پایین اومد و این بار، ترقوه تهیونگ هدف اش قرار گرفت.
بوسه های زیر و هر از گاهی مارک های کمرنگ، چیزی بود که بدن تهیونگ رو حتی زیباتر از قبل میکرد.

-جو..جونگ‌کوک..
تهیونگ با صدایی که برای جونگ‌کوک حتی لالایی به حساب میومد، ناله کرد و دستاشو رو بازوهای جونگ‌کوک کشید.

-یکی اینجا خیلی بی قرار شده...آره؟
چونگ‌کوک با نیشخند گفت و دستشو از رو شلوار رو دیک پسرک روی تخت کشید.

تهیونگ ناله های بلندش رو از سر گرفت و خودش رو به دست جونگ‌کوک نزدیک تر کرد.

جونگ‌کوک با ملایمت دکمه و زیپ شلوار تهیونگ رو باز کرد و اونو همراه با باکسرش رو زمین انداخت.

-بچرخ بیبی..
زیرلب زمزمه کرد و اجازه داد تهیونگ بچرخه و باسن خوش فرمشو نشونش بده.

دستشو نوازش وار روی کمر پسر کشید و دندونشو حریصانه رو ی لبش فشار داد.

دستشو کم کم پایین برد و با لمس باسنش، اونو حتی از قبل هم بیقرار تر کرد.

-زیاد صداتو بلند نکن بیبی بوی..نمیخوایم رو وونو بیدار کنیم..میخوایم؟

بدون هیچ آمادگی ای انگشتشو وارد حفره صورتی رنگ تهیونگ کرد و مشغول حرکت دادنش شد

تهیونگ ناله بلندی کرد و ملحفه های تخت رو توی مشتش گرفت.

-آروم تر..
زیرلب زمزمه کرد ولی نه اونقدر آروم که صداش به گوش جونگ‌کوک نرسه.

-باشه بیبی..آروم تر..
جونگ‌کوک با نیشخند گفت و انگشت دومش روهم واردش کرد.

تهیونگ صورتش رو توی بالش فرو برد تا صدای جیغ بلندش شنیده نشه.
یادش نبود جونگ‌کوک چقدر لجبازه و حالا با این کارش..احتمالا دیگه یادش نمیرفت.

جونگ‌کوک چندین دقیقه متوالی رو به آماده کردن معشوقه اش گذروند و وقتی مطمئن شد آماده شده، از کشوی کنار تخت لوب رو بیرون کشید.

زیپ و دکمه شلوارش رو با ملایمت باز کرد و مشغول آغشته کردن دیکش به لوب شد.

دیکش رو روی حفره تهیونگ تنظیم کرد و کم کم واردش شد.

با دیدن مشت کوچیک تهیونگ که هر لحظه بخاطر فشاری که به لحاف ها وارد میکرد سفید تر میشد کمی خم شد تا بوسه نرمی رو پشتش بذاره.

-هیس..تموم شد بیبی..تموم شد..
آروم زمزمه کرد و به بوسه زدن روی شونه سفید پسرک ادامه داد.

وقتی مطمئن شد بهش عادت کرده شروع به آروم حرکت کردن کرد و کم کم سرعت بیشتری به حرکاتش داد.

ناله های تهیونگ که سعی در خفه کردنشون توی بالش داشت کم و بیش به گوشش میرسیدن و باعث میشدن بیشتر از مشتاق شه تا به حفره پسر بکوبه.

دستش رو زیر تهیونگ برد تا دیکش رو لمس کنه و ناله هاش که اسمش رو بینشون میشنید بلند تر به گوشش برسه.

بعد از چند دقیقه همزمان باهم کام شدن و جونگ‌کوک با بیرون کشیدن دیکش بیحال خودش رو کنار معشوقه اش انداخت.

بدن ظریفش رو بغل گرفت و بوسه پر از عشقی روی موهاش نشوند.

-ببخشید..دست خودم نبود..خودت که میدونی..
به آرومی زمزمه کرد و نگاهش رو به صورت پسر داد.

تهیونگ لبخند خسته ای زد و سرش رو روی شونه جونگ‌کوک گذاشت.

-اشکالی نداره..میدونم..
چشماش رو بست و کمی بعد، هردوشون دوباره توی دنیای رویاها بودن.






__________________

فااینالیییی
خب من برگشتم..بالاخره!

به قسمت های پایانی فیک نزدیک میشیم..ممنونم از همتون که هنوزم همراه لیل بانی هستین♡

ببخشید که انقدر دیر شد..
لیل بانی خیلی دوستتون داره!♡

Little Bunny || KOOKV (Editing)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora