16

11.4K 1.7K 222
                                    

این قسمت: نینی

تهیونگ خسته و کوفته، راهرو بیمارستان رو گذروند تا به جونگ‌کوک برسه.

با دیدن پسر کوچیکی که روی پای جونگ‌کوک نشسته بود دهن باز کرد که بپرسه از کجا اوردتش..ولی با یادآوری گفته های پرستار، هوفی کشید.

"اینو چرا برداشتی؟"

"مگه مداده که میگی برداشتی؟؟ اسمش رو وونه.. مگه نه رو وونا؟"
لبخند دندون نمایی به پسر روی پاش زد و باعث شد پسر هم لبخند کوچیکی بزنه.

ولی لبخند اون کوچولو زیاد دووم نیاورد. با یاد آوری اینکه از صبح مامانشو ندیده، اخمی کرد.

"ماما."

"مامان..خب..مامان رفته مسافرت."
تهیونگ سعی کرد دلیل مسخره ای بیاره و نیشاشو باز کرد تا حرفش واقعی تر به نظر بیاد.

"ماما..وونی تنها؟"
سعی کرد منظورش رو با سه کلمه به دوتا آدم جدیدی که میدید برسونه.

"نه نه! کی گفته تنهایی؟ الان میریم خونه ما..بازی میکنیم..غذا میخوریم..کلی بهمون خوش میگذره."
جونگ‌کوک همونطور که روزشون رو برنامه ریزی میکرد دست های رو وون رو با هر جملش تکون میداد. پسر بچه تک خنده ای کرد و خودش رو بیشتر توی بغل جونگ‌کوک جا داد.

"خونه ما؟ جونگ‌کوک متوجه ای چی میگی؟ این بچه ما نیست. باید بسپریمش به خانوادش."

"کدوم خانواده؟ تا جایی که یادمه اونا فقط با تو تماس گرفتن و از طرف خانواده پدرش..فکر نکنم کسی نزدیک تر از پسرعمو های پدرش براش مونده باشن.."

جونگ‌کوک راست میگفت. از صبح تا همون لحظه، هیچکس نیومده بود بیمارستان. و تنها کسی که تلفنش رو جواب داده بود از خویشاوند های دور شوهر خواهرش بود.

تهیونگ نفسش رو با صدا بیرون داد و دوباره، نگاهش رو به پسر کوچولوی رو به روش داد.

خوشبختانه،شباهتی به مادرناتنی عجوزه اش نداشت.

رو وون با حس نگاه خیره تهیونگ، سرش رو بالا گرفت تا جونگ‌کوک رو نگاه کنه.

جونگ‌کوک نگاهش رو بین بچه رو پاش و تهیونگ چرخوند و اخمی کرد.

"یااا هیونگ! چرا اونطوری نگاهش میکنی؟"

"چطوری نگاهش میکنم؟!"

"اونطوری!"

"چطوری؟!"

سر کوچولوی رو وون با شنیدن هر داد به سمتی میچرخید و این حالت انقدر ادامه پیدا کرد تا پرستار بخش به سمتشون اومد.

"آقایون اینجا بیمارستانه! این سرو صداها برای چیه؟!"

"عذر میخوام خانوم."
تهیونگ همونطور که خمو راست میشد گفت و وقتی پرستار رفت،اهی کشید.

Little Bunny || KOOKV (Editing)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon