12

11.4K 1.8K 427
                                    

این قسمت: ماهیتابه و پتوی وینی پو

تهیونگ، روی مبل غلتی زد و دستاش رو دور بدن جونگ‌کوک حلقه کرد.

اخم ریزی کرد. کی جونگ‌کوک انقدر سفت شده بود؟
با صدای اهم گفتن مردونه ای، دادی کشید و از ترس روی زمین افتاد.

بلند شد و روی زانوهاش ایستاد. همونطور که کونشو میمالید چشم هاشو کمی روهم فشار داد تا بتونه صحنه رو به روشو ببینه.

با دیدن پسر نسبتا جوونی که روی مبل دراز کشیده بود و نیم تنه لختش رو با پتوی وینی پو که متعلق به جونگ‌کوک بود پوشونده بود مواجه شد.

اینبار، بلند تر از قبل داد زد و متاسفانه جوراب هاش باعث شدن اینبار روی کاشی لیز بخوره و روی زمین پهن بشه.

فورا از جاش بلند شد و وارد اشپزخونه شد.

هر آدمی که توی سرش مغز داشته باشه، تو همچین شرایطی با یه چاقو برمیگرده. ولی تهیونگ، با ماهیتابه ای که مامانش بهش داده بود برگشت و مطمئن شد که اینبار دوباره سر نمیخوره.

پسر روی مبل، نفس عمیقی کشید و روی مبل نشست. ترجیح داد بلند نشه. اخه لخت بود.

تهیونگ همونطور که با ماهیتابه گارد گرفته بود، وارد هال شد و با اینکه سومین بار بود اون چهره رو میدید، بازهم شوک شد.

"ت..تو با جونگ‌کوک چیکار کردی؟! درا رو چجوری باز کردی؟! نکنه از پنجره اومدی تو؟!"

پسر نفس عمیقی کشید و صورتشو سمت تهیونگ برگردوند.

"میدونی..یونگی هیونگ همیشه میگفت تو خیلی موجود خاصی هستی..الان میفهمم چرا.."

بدون اینکه به تهیونگ توجه کنه پتو رو دور پایین تنه اش پیچید و وارد اتاق تهیونگ شد.

یکی دو دقیقه بعد، همونطور که یه شلوار و تیشرت که کاملا اندازش بود بیرون اومد.

"چقدر کوچولویی..تیشرتات برام تنگن"

غر زد و جلوی تهیونگ ایستاد.

"یااا..یااا برو عقب من بوکس بلدم."
سعی کرد چندتا حرکت بزنه و همون موقع که نزدیک بود ماهیتابه رو به سر پسر بزنه، دستش با ی دست دیگه متوقف شد.

"هیونگ..کسی با ماهیتابه بوکس بازی نمیکنه.."
ماهیتابه رو از دستش کشید و روی مبل انداخت.

"ج..جونگ‌کوک تویی؟!"
تهیونگ تقریبا جیغ کشید و شروع کرد بالا پایین پریدن.

"باید..باید به جین هیونگ بگم. باید به.. به یونگی هیونگ هم بگم!"
همونطور که با خودش حرف میزد با بیشترین سرعت به تلفن رسید. البته اگه دوبار لیز خوردنش رو درنظر نگیریم.

جونگ‌کوک، همونطور که میخندید به سمت تهیونگ راه افتاد و پشتش ایستاد.

تهیونگ بعد از اخرین تماس، چرخید تا پیش جونگ‌کوک برگرده. ولی ی دیوار انسانی، مانعش شد و باعث شد دماغش یکمی درد بگیره.

سرش رو بالا اورد و چشم های جونگ‌کوک رو ملاقات کرد.

اخمی کرد و دستش رو به شکم سفت جونگ‌کوک زد.
"این خیلی نرم بود..چرا اینجوری شده.."

با خودش زمزمه کرد و لبش رو کمی جلو برد.

جونگ‌کوک خندید و دست هاش رو دور تهیونگ حلقه کرد.

"هیووونگ.. خیلی بامزه ای."

گونه اش رو به موهای تهیونگ مالید و بیشتر به خودش چسبوندش.

"عام..جونگ‌کوک..دارم له میشم.."

جونگ‌کوک که متوجه شده بود با چندتا فشار دیگه میتونه تهیونگ رو کلا راحت کنه، فورا ولش کرد و دستش رو پشت گردنش گذاشت.
"ب..ببخشید هیونگ.."

"عیبی نداره."
تهیونگ با گونه های قرمز شده اش گفت و لبخندی زد.

"هیونگ گشنمه.."

"عه گشنته؟ الان برات شیر در.. منظورم اینه غذا درست میکنم.."

"جونگ‌کوک با تعجب به تهیونگ خیره شد و وقتی جمله اصلاح شده اش رو شنید نفس راحتی کشید.

تهیونگ سمت آشپزخونه رفت و در یکی از کابینتارو باز کرد.
"رامن میخوری؟"

"اره"
جونگ‌کوک همونطور که به صندلی کوچیکش نگاه میکرد گفت.

"هیونگ؟"

"هوم؟"
تهیونگ قابلمه اب رو روی شعله گاز گذاشت و اروم جوابشو داد.

"دلت میخواست من کوچولو میموندم؟"
جونگ‌کوک با حس ناراحتی سطحی اش پرسید و دستش رو روی میز جلوی صندلی بچه کشید.

"خب..راستش من خیلی هیجان داشتم که زودتر بزرگ شی.. ولی از طرفی همین الانش دلم برای کوچولو بودنت تنگ شده.."
با لبخند گفت و نگاهش رو از قابلمه گرفت تا به جونگ‌کوک نگاه کنه.

جونگ‌کوک لبخند کوچیکی زد و فورا خودش رو به تهیونگ رسوند.

"بوس میخوام."

"چی میخوای؟!"
تهیونگ برای لحظه ای هم که شده یادش رفت اون پسر جذاب جونگ‌کوکه.

"بوس دیگه.بوسم کن."
جونگ‌کوک کمی خم شد تا لپش به لب تهیونگ برسه.

تهیونگ لبخندی زد و بوسه نرمی رو گونه جونگ‌کوک گذاشت.

سرش رو دوباره برگردوند و نودل رو توی ابی که تازه جوش اومده بود ریخت.
جونگ‌کوک پشتش ایستاد و سرش رو روی شونه اش گذاشت.‌.‌.‌

Little Bunny || KOOKV (Editing)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora