الان،حتی اگه کسی به وی یینگ التماس میکرد که باور کنه لان ژان اون رو بوسیده،تن به باور نمیداد...
چشمهای کشیده وی یینگ به گشاد شدن،رو اورده بودن و نفسش توی سینش حبس شده بود...این بوسه،دور از انتظار تر از چیزی بود که ووشیان میتونست تصور کنه!
ارباب زاده دوم خاندان گوسو اون رو میبوسید...و چرا؟باز هم نمیدونست!
دست وی یینگ روی شونه محکم وانگجی خشک شد و ون نینگ با دیدن عکس العمل ارباب زاده وی،سریع چشمش رو از صحنه رو بروش گرفت و به ارباب زاده زخمی بین دستهاش نگاه کرد...
ووشیان اب دهانش رو قورت داد و این باعث شد کمی لبهاش از هم باز بشن و بوسه وانگجی عمیق تر باشه،اما بلافاصله بعد گزیده شدن لب پایینش توسط وانگجی،گویی به خودش اومد و تمام زور باقی موندش رو جمع کرد و به شونه لان ژان کوبید:داری چیکار میکنی لان ژان ؟
و بار دیگه به شونه عقب رفته لان ژان کوبید:واقعا...واقعا...
وی یینگ،اگر کسی بجز وانگجی بود،تا به حال هزاران بار دهانش رو پر از خون کرده بود و بدتر از اون،ناسزا و تنفرش را ابراز میکرد.
اما سدی مانع افکار توهین امیز و خشن نسبت به مرد روبرویش میشد...
این مرد،شاید ان لحظه برای او،راحت ترین حواس پرتی از بزرگترین فاجعه ای بود که در ان دست و پا میزد...فاجعه ای که میشد گفت،بخاطر خودش و این مرد رخ داده بود!و البته ناسپاس بودن و گمراهی قبیله ی ون از راه درست!
با این تدابیر،ناگهان هوای یونمنگ جیانگ نفسش را بند اورد،سینه اش سنگین شد و فریاد های بانو یو را بیاد اورد...گویی اون از خلسه خوشی گذراش بیرون اومده باشه...
حالا چیزی جز وضعیت جیانگ چنگ،مهم نبود...شیجه اش منتظرش بود و الان وقتی برای تلف کردن نداشت...حتی اگه اون ادم، لان ژان میبود...
نگاه سرزنش گری به مرد سفید پوش کرد و داخل قایق برگشت...ون نینگ از جاش بلند شد و وی یینگ بجاش جیانگ جنگ رو در اغوش گرفت...
منتظر به ون نینگ نگاه کرد...ون نینگ هم بعد اینکه نگاه ارباب وی رو دید،بی فوت وقت توضیح داد:ارباب وی نگران نباشید،ارباب جیانگ جوان بیهوشن...فقط،چند تا از دنده هاشون شکسته،حسابی با زیدیان زدنش...
وی یینگ نگاهش رو از ون نینگ گرفت و به جیانگ چنگ داد،دوباره با چشمانی پر از درد و ناراحتی به ون نینگ نگاه کرد:زیدیان؟
وی یینگ با خودش فکر کرد برادر کوچیکش،چقدر زیر ضربه های زیدیان میتونسته درد بکشه...اون احتمالا،خیلی درد کشیده بوده...وقتی با طلسم مادر از دست رفته ات کتکت میزنن،در حالی که جنازه اش مثل فانوس به سر در اویزونه،احتمالا خیلی درد میکشی...
YOU ARE READING
'[𝘽𝙚𝙩𝙬𝙚𝙚𝙣 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙛𝙞𝙣𝙜𝙚𝙧𝙨]'
Fanfiction••°میان انگشتهایت°•• اگر وانگجی،با دادن ساز قتل بتونه به گذشته ای که به نابودی رسیده بود برگرده،چه تغییر هایی ایجاد میشه؟ ایا لان ژان دوباره خودش رو تسلیم وقایع میکنه،یا باهاشون میجنگه؟ [بکشید،اون خیانت کار رو بکشید!] [اون خانواده خودش رو کشته،باید...