𝟖.𝟏༒°[𝑩𝒓𝒐𝒕𝒉𝒆𝒓'𝒔 𝑩𝒍𝒐𝒐𝒅]°༒𝟖.𝟏

622 99 18
                                    

فلش بک





میتوانست خشکی زخم روی سینه اش را با تکان ریزی که خورد هم حس کند ...
دردناک و همچنان تازه بود ...دلش نمیخواست چشمهایش را باز کند ...اگر چشمهایش را باز میکرد ، جسم یخ زده و لبهای سفید وی یینگ را میدید؟
بدنش که انگار خدایان او را تقدس میکردند ، گیسو های بلندی که قرار بود برای اخرین بار ، پیش از سوزاندنش بسته شوند ، دستهای هنرمند و لبخندی که حال از روح خالی بود را باید در اغوش میگرفت؟
لان ژان با تمام سلول های تنش خواهان این بود که از خواب بیدار نشود ، پلکهایش را باز نکند ، و وی یینگ را اینگونه نبیند .
- لان ژان !
حتما بار دیگری در توهم فرو رفته بود ، مثل تمام زمانهایی که در گذشته پس از مرگ وی یینگ ، صدایش که او را صدا میکرد میشنید ، اینبار هم خیالات ذهنش را برداشته بودند ...
-هی لان ژان ، کر شدی؟
و طولی نکشید که لان ژان دستهای گرمی را روی پشتش حس کرد ، تکان های شدیدی روی کمرش که باعث میشد زخم تازه سینه اش با زمین سنگی خراش پیدا کند:چرا اینجوری خوابیدی؟نکنه تعلیمات خانوادگی خاندان لان رو فراموش کردی و با زمین میخابی؟
و صدای خنده های بلندی که بلافاصله بعد از تمام شدن حرفهایش بلند شد و نشان از تمسخر قوانین لان داشت ، این لحن ، این صدای خنده قطعا به وی یینگ متعلق بود ...پس تمام شب گذشته کابوسی بیش نبود ، مگر نه؟
ان تن سرد ، ان نگاه زخم الود ، ان خون گرم روی صورت وانگجی ، ان دستهایی که با ضرب روی زمین کوبیده شد ، همه خواب بد بودند؟پس او چرا انقدر واقعی بود؟چرا لان ژان در این لحظه ، انقدر وحشت زده بود؟
ترس و واهمه را کنار گذاشت و چشمهایش را باز کرد ، درست بود ، وی ووشیان روبرویش در خون خود غرق نشده بود ...هیچ گلی روی زمین نیوفتاده بود ، هیچ کس مقابل او جان نداده بود .
بلکه پشت میز نشسته بود و با لبخند کوزه ای که دستش بود را تکان میداد ...وانگجی خوشحال بود ، خیلی خوشحال ...
خوشحالیی از جنس اطمینانی که باورش برایش سخت بود اما چه گواهی بزرگتر از صدای نفسهای وی یینگ؟
وزنش را روی دستش انداخت و از روی زمین بلند شد ، صدای اه خفه اش همزمان با از جا برخواستنش بلند شد ...
زخم بلندی میانه سینه اش را گرفته بود و یقه لباس سفید و ابی اش از هم باز شده بود ، وی یینگ با دیدن این صحنه به سرعت از جا برخواست و سمت لان ژان رفت ، با نگرانی دستی روی زخم کشید و انگشتش را دور کرد ، با دیدن خون جاری زخم اخمی صورتش را پوشاند و زیر لب غرید:با خودت چیکار کردی؟کار زندان بان هاست؟
و با خشم مشتی روی زمین کوبید:اون ون چائوی حرومزاده ، چطور به خودش جرعت میده ...
البته او جواب خود را میدانست ، ون چائو کسی بود که جرعت به اتش کشیدن لنگرگاه نیلوفر ، خانه و مقر حزب یونمنگ جیانگ را داشت ، اسیب زدن به دومین ارباب زاده قبیله لان به طور قطع برای او اسان بود و از ان ابایی نداشت:متاسفم .
با شنیدن این کلمه چشم لان ژان گشاد شد و اخمی کرد ، با خشم و فشار دست وی یینگ را از سینه اش جدا کرد و یقه لباسش را بست و بعد به ارامی دست وی یینگ را رها کرد:برای چی متاسفی؟
در واقع هیچ چیز به او مربوط نبود ، این زخم حاصل دست خود وانگجی بود ، اما حتی اگر کار زندان بان ها هم بود ، او مقصر هیچ چیز نبود ، او نمیخواست وی یینگ را در این وضعیت ببیند ، او یکبار در زندگی اش مقصر تمام کارهای نکرده شده بود ، وانگجی اجازه شانس دوباره ای به او نمیداد:چون بخاطر من گیر افتادی ! فکر نکن میتونی ازم مخفیش کنی !
-حتی اگر بخاطر تو هم گیر افتاده بودم ، نباید معذرت بخوای ، خودم میخاستم پیدات کنم که اومدم دنبالت .
نگاه وی یینگ از روی ابر های معلق یقه لباس وانگیجی برداشته شد و به صورت سردش داده شد ، و سربندی که کثیف شده بوداما هنوز جایش روی پیشانی وانگجی همانجایی بود که همیشه بود و در اخر به چشمهای طلایی که به او خیره شد بود ، مستقیم ...
لان ژان در نگاه وی یینگ چه میدید؟مطمئن نبود اما وی یینگ اطمینان داشت نگاهش پر از تعجب ، تحسین و پیچیدگیس ...
از افکارش خنده اش گرفته بود ...
نکند بوسه کنار دریاچه او را متزلزل کرده بود؟او و لان ژان ؟ دیوانه شده بود !
نیشخندی روی لبهایش به منظور مخفی کردن افکار منحرفانه و کثیفش نشست .
با دست پاچگی سمت میز رفت و به لبه کوزه چنگ زد و ان را بالا اورد:حدس بزن این چیه؟ !
در واقع برای وانگجی از صد فرسخی مشخص بود چیست که در دستان وی یینگ تکان میخورد ، چه چیزی میتوانست وی یینگ را هیجان زده کند؟ارواح و:مشروب .
خنده رضایت مند وی یینگ هم اطمینانی بر حدس وانگجی بود:درسته ارباب لان !مشروبه !
کوزه را میان دو دستش گرفت و بالا اورد ، نزدیک بینی اش کرد و با عطش او را بویید:خوشبوعه و تازه ، اما به جرعت میتونم بگم حتی شبیه لبخند امپراطور هم نیست ...
لان ژان خودش را مرتب رده و پشت میز نشست ، وی یینگ هنوز هم در حال تحسین مشروب بود:واقعا درک نمیکنم چطور ممکنه توی گوسو زندگی کنید و ...مشروب نخورید . . اونم مشروب نابی مثل لبخند امپراطور . .
-اونو کی بهت داده؟
با این سوال وی یینگ به سرعت از ذوق و خوشحالیش کاسته شد و لبهایش را اویزون کرد ...
وانگجی با دیدن لبهای اویزون او به سختی جلوی لبخند خود را گرفت ، وی یینگ با دیدن خنده لان ژان خودش را جمع و جور کرد و بعد گلو صاف کردن پاسخش را داد:زندان بانه مست بود ، اومد اب بزاره مشروبشم جا گذاشت . .
با غرغر لبه بطری را با استین خود پاک کرد:من دهنی اینا رو نمیخورما ، ولی درکم کن لان ژان ، بدون مشروب زندگی واقعا سخته ...
لان ژان لیوان روی میز را سمتش هل داد و با سر به او اشاره ای زد ...
وی یینگ با تعجب به پسری که تا همین چند وقت پیش ، لحظه ای از اعتراض و نکوهش او دریغ نمیکرد خیره شد ، این لان ژان ، چه بلایی سر او امده بود؟
به نظرش لان ژان دیوانه شده بود ...
بوسه . .
نگاه های بی قرار و حالا؟
مشروب؟؟
لان ژان قرار بود به خاندان لان خیانت کند یا ...میخاست وقتی مست است او را در شیدایی اش گوش تا گوش سر ببرد؟
-بنوش .
انگار قرار نبود تعجب وی یینگ تمام شود ، این بار اشکارا ، با چشمان گشاد به او خیره شد: لان ژان ، خوبی؟ زندانی شدن بهت فشار اورده؟
در واقع این تنها بهانه ای بود که در ان لحظه میتوانست وی یینگ را مجاب کند .
وانگجی از همان لحظه ای که فنجان را به ووشیان داده بود ، متوجه تعجبش شده بود . .
دستش را سمتش دراز کرد و کوزه مشروب را از دست وی یینگ گرفت ...با تردید و بی دقتی ان را روی لیوان کوچک گرفت و مشروب روی لیوان سرازیر شد ، لیوان لبالب پر شد و کمی از ان مشروب روی میز ریخت ...
کوزه تا وسط خالی شده را مشخصا جلوی وی یینگ قرار داد و با دست دیگرش فنجان را برداشت و روی لبهای خود گذاشت .
-میخوام جشن بگیرم ...
و به وی یینگ خیره شد .
اری .
او تنها میخاست این شادی بینهایت ، این لذت مراقبت از وی یینگ ، این شانس بودن با او ، این فرصت بزرگ را جشن بگیرد ..
این قانون شکنی تمام خونش را داغ کرده بود ...
نگاه خیره اش را از روی ویینگ برداشت ، تا اخرین لحظه او هنوز هم با تعجب نگاهش میکرد ...
میخاست با بی حوصلگی از نگاه خیره او اشکال بگیرد.
اما نمیدانست...
این سرگیجه چه بود ...
انگار واقعا ...
ظرفیت کمی داشت.



قسمت بعد همین فردا یا پس فردا^^

و این قسمت دو پارت داره و این پارت اول از پارت ۸ عه.

و این قسمت دو پارت داره و این پارت اول از پارت ۸ عه

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

Next ep little spoil

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.


Next ep little spoil.

'[𝘽𝙚𝙩𝙬𝙚𝙚𝙣 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙛𝙞𝙣𝙜𝙚𝙧𝙨]'Место, где живут истории. Откройте их для себя