-لان وانگجی !
و در پی منادایی که در سلول ایجاد شد ، صدای سقوط درب اهنی گوش زندان را خراشید ...
وی یینگ خسته و تقریبا برهنه میان اغوش لان ژان به خواب رفته بود و نفسهای مقطعی میکشید ، به نظر می امد در درد و ازردگیست و لان ژان از ثانیه ای که هوش و حواسش را بدست اورده بود ، ریتم نفسهایش را درک کرده بود ...
تا تصمیم به یاد اوری شب قبل گرفت ، صدای اشنایی باعث شد ابروهایش بالا بروند و چهره بی حسش رنگ تعجب بگیرند .
یقه باز لباسش را کمی جمع کرد و بعد چند بار پلک زدن تصویری دید که بیشتر از قبل او را متعجب کرد و نا خود اگاه دستش را از زیر سر وی یینگ بیرون کشید و صدای محکم کوبیده شدن سر ووشیان باعث شد با نگرانی ، دوباره سمت وی یینگ را نگاه کند ، اخم های وی یینگ در هم رفته بود و ناله های نامفهمومی از میان لبهایش بیرون می امد ...
-وانگجی !
اینبار لان ژان کاملا به هوش بود و میتوانست درک کند چه کسانی او را صدا میکنند !
عمو و برادرش حالا در سلولی که او زندانی بود ، حضور داشتند و با نگاه عجیبی به ان دو نگاه میکردند ...
لبهای خشک هانگوانگ جون از هم باز شد و روی دو زانو اش نشست : برادر ! استاد !
زووجون قدمهای بلندش را سمت لان ژان اورد و دستش را به زیر بازوی او گره زد : چرا زانو میزنی وانگجی ، بلند شو .
چیرن هنوز به روبرویش خیره بود ، دقیقا جایی که وی یینگ تن نیمه برهنه ، با سنگ های زمین عشق بازی میکرد .
بوی الکل در سلول در حال گردش بود و بوی گند ان حتی از وانگجی هم قابل استشمام بود.
لان ژان نمیدانست در واقع در ذهن عمویش چه میگذرد اما فشار دست های برادرش به بازویش نوید از چیز خوبی نمیداد...
-لان..ژان...
صدای ناله ضعیف وی یینگ خیلی زود به گوش سه مرد سفید پوش ایستاده رسید ، و فاصله میان بیرون امدن از میان چنگ های برادر و رسیدن به وی یینگ برای لان ژان کسری از ثانیه طول کشید .
وانگجی سر وی یینگ را بالا اورد و روی ساعد خود نشاند ، ناله وی یینگ بلند شد و بعد از باز کردن چشمهایش ، برق اشک قابل دیدن بود .مانند جامی از یک شراب صد ساله که روی سنگی قیمتی برگشته و درخشش را چند برابر کرده !
قلب لان ژان درد الود در هم فرو رفت ، هرگز فکر نمیکرد باعث شود وی یینگ اینگونه غمگین از نگاهش کند ...
وی یینگ خودش را از میان بازوان لان ژان بیرون کشید و دستش را روی کتفش کوبید ، با دیدن چکمه های سفید رو برویش چشمان او هم مانند لان ژان گشاده شدند و پوزخندی زد : واو ! پیدامون کردید !
اما بر خلاف همیشه با وجود گستاخی وی یینگ ، چیرن عصبی نشد ...
فقط دستانش روی ریشش نشستند و مانند هر زمان که در فکر فرو میرفت ، شروع به دست کشیدن روی انها کرد ...
این سکوت جو سنگینی را در فضایی که ام چهار نفر حضور داشتند ایجاد کرده بود ، و بیشترین کسی که علاقه ای به شکسته شدن این سکوت نداشت ، لان ژان بود .
ESTÁS LEYENDO
'[𝘽𝙚𝙩𝙬𝙚𝙚𝙣 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙛𝙞𝙣𝙜𝙚𝙧𝙨]'
Fanfic••°میان انگشتهایت°•• اگر وانگجی،با دادن ساز قتل بتونه به گذشته ای که به نابودی رسیده بود برگرده،چه تغییر هایی ایجاد میشه؟ ایا لان ژان دوباره خودش رو تسلیم وقایع میکنه،یا باهاشون میجنگه؟ [بکشید،اون خیانت کار رو بکشید!] [اون خانواده خودش رو کشته،باید...