𝟖.𝟐༒°[𝑷𝒖𝒓𝒊𝒕𝒚]°༒𝟖.𝟐

646 108 32
                                    

صدای نفسهای وی یینگ گوش لان ژان رو مینواخت...
حس داغیی کل تنش را در خود غرق کرده بود،روی پیشانی اش قطرات عرق نشسته بودند و دستهایش از سرش خنک تر بودند...
یک داغی زیان اور،انگار که او را به این داغی اجبار کرده باشند...دستهایش را مشت کرد و چشمهایش را باز کرد،چرا نفس های هم سلولیش اینگونه در مغزش فرو میرفتند؟
مثل یک نوای سنتور اما دلنشین تر،مانند صدای دی زی اما ملایم تر،مانند رقص پارچه و باد اما زیبا تر...
او با ان نفسها،انگار پاتیل نفت رو گرمای خود خالی میکرد:نفس نکش...
صدای پوزخند،بلافاصله در زندان چرخید...
لان ژان ازرده از این پوزخند نگاهش را از میز گرفت و سرش را برداشت،و اوه...
او انتظار نداشت اما با چیزی روبرو شده بود که تا بحال حتی در شهوانی ترین کتابهایی که دیده بود،کشیده نشده بود..
وی یینگی که موهایش بهم ریخته بود و چند رشته نازک از ان روی صورتی که گونه هایش از تندی الکل سرخ شده بودند افتاده بود...
لبهای وی یینگ هنوز اثار پوزخند خود را داشتند اما سرخ تر از همیشه و از هم باز بودند...
و در اخر نگاه لان ژان روی لباسی که تا کمر باز بود و سینه ارسته به مهر بردگی ون را نشان میداد،جالب بود،ان مهر حتی وی یینگ را زیبا تر کرده بود،زیبا شاید کلمه درستی نبود...او قطعا شهوانی ترین لحظه برای وانگجی بود...
اینگونه از دست دادن کنترل برای هانگوانگ جون خود دار چیزی بعید بود اما حال انگار وانگجی خود را به شهوتش سپرده بود...
سمت وی یینگ خیز برد محکم دو دستش را در هم قفل کرد:بهت گفتم نفس نکش...
ووشیان نیز،در مستی به سر میبرد،به درستی متوجه نمیشد چه اتفاقی می افتد اما دستش را میان دستهای پر قدرت لان ژان تکان داد و تقلا کرد...
چهره اش زیر بدن لان ژان گرفته به نظر می امد اما مستی اش باعث میشد نتواند با روح سرکشی که سعی در تصاحبش داشت،بجنگد،تنها زمزمه کرد: لان ژان ..
وی یینگ در دختر بازی و خوشگذرانی اش به نام بود،در این لحظه نمیدانست،اوردن نام مرد غرق در جنون شهوت،میتواند او را به شیدایی برساند؟
لان ژان یک دستش را دور مچ بی جان وی یینگ قفل کرد و دست دیگرش را کنار گوش وی یینگ قرار داد...نوازش ارامی کرد...
سر وی یینگ بخاطر دلنشینی این لمس به سمت دست لان ژان خم شد و اما وانگجی پیش از انکه وی یینگ بخاهد خودش را به دست او بمالد دستش را پایین تر اورد...
یک لمس طولانی بر ترقوه و سپس...
یک بوسه خیس روی زخم سینه ی ووشیان.
بوسه ای که بی مهابا باعث ناله بلند وی یینگ شد:اهههه... لان ژان ....تو..
وی یینگ در سرش فریاد های بی توقفی میچرخید،نه!
"درست نیست!

این رابطه،خارج از چهارچوب عفافه.

نه!

این لان ژانه،یشم گوسو،من نباید باهاش رابطه دور از عرف برقرار کنم

نه!

این کسیه که جیانگ چنگ ازش متنفره،این رابطه خیانت به برادرمه!

نه!

نه!

نه!"
اما مغزش،از کار افتاده بود،میدانست چیزی که مانع جمع شدن قدرتش بود،سرش نبود!
جایی جز عقلی بود که او را هدایت میکرد..
اما هر چه که بود،وی یینگ مقاومتی نمیکرد.
این بوسه روی سینه،همچو بوسه کنار لنگرگاه،برای او شیرین و لطیف بود،ای عجیب بود،او یک حس جدید در قلب داشت،شبیه به روییدن شکوفه های هلو اما درکش برای او سخت بود!
این سختی دلیل کافیی برای پس زدن پسری که رویش خیمه زده بود،او نمیخواست به این زودی تن به خواسته هایی دهد که از انها مطمئن نبود،این حس شکوفه هلو،با تمام خاسته های او از زندگی اش مغایرت داشن،حداقل با این مرد نا مطمئن که رفتار سردش او را میلغزاند!
شاید این برای وی یینگ ازار دهنده بود اما او،خیلی زود از مستی به هوشیاری باز میگشت ، مهم نبود یک فنجان یا یک پاتیل،او حالا به هوشیاری باز گشته بود و با تمام قوایش سعی در کنار زدن هانگوانگ جون داشت.
فارغ از این که لان ژان بی توجه به او،به کارش ادامه میدهد...
لان ژان زیاد شدن زور وی یینگ را حس کرد اما تنها کاری که انجام داد،مسلط شدن بیشتر بر او بود،خودش را روی ان انداخت و دستش را دور گره کمربندش برد..
تقلا های وی یینگ بیشتر شد،این دیگر شبیه یک معاشقه نبود،رفته رفته به تعارضی تبدیل میشد که ووشیان ان را طلب نمیکرد!
و از درقبال مستی اش،کاری از پسش برنمی امد،تنها چیزی که میتوانست با ان بجنگد،ذهن بود.
ذهن بی ثبات فعلی لان ژان : لان ژان ،کافیه...
-کافیه

- من اینو نمیخوام.

-لان جااااان

- لان ژان خواهش میکنم ولم کن

-لعنتی ازت متنفرم ولم کن"

تنفر

تنفر

تنفر
این کلمه تنها باعث میشد روح متزلزل وانگجی بیشتر خوی نا ارام و وحشی به خود بگیرد.

کمربند دور کمر وی یینگ باز شد و لبه های لباسش از هم دور شدند...او زیرپوشی به تن نداشت پس در همان لحظه تنش برای مرد پیش رویش اشکار شد...
پوزخند غریبی روی لبهای وانگجی نشست و فارق از لگد های ووشیان،گره شلوار او را باز کرد و در کمتر از چند ثانیه،او عریان بود...
صدای مقاومت،رنگ عجز گرفت.
این موقعیت برای او شرم اور بود،او حتی میتوانست از جا برخیزد،اول لان ژان و سپس خودش را بخاطر این اتفاق بکشد!
او اساسا ادم بی شرمی بود اما اعمال زور و این حال،باعث میشد از این بی شرمی مخاطبش اذیت شود!

لان ژان گویی تمام این ناخواسته ها را متوجه میشد اما بی شرم جلو میرفت...
جلو میرفت تا حدی که فریاد او را به گوش دیوار های زندان برساند،او یک حس غیر قابل کنترل در خود داشت و این ازار دهنده بود.
در عین حال لذت بخش.
کشیدن انگشتهای بلندش روی تن وی یینگ و لمس جاهایی که تا بحال کسی ان را لمس نکرده بود،روحش را به اوج میرساند و بدنش داغ تر و داغتر میشد.
وقتی دستش به جایی رفت که به جرعت هیچ کس جز او ان را لمس نکرده بود چشمانش خمار شدند،فریاد های ووشیان به ناله تبدیل و دست وانگجی نسبتا مرطوب.
-لان گه گه...ولم کن...
اما وی یینگ نمیتوانست جلوی او را بگیرد.

انگار که شیاطین او را تسخیر کرده اند.

او غیر قابل کنترل بود.
و طولی نکشید طهارت وی یینگ،مثل سقوط پاره سنگ از لبه پرت گاه،فرو ریخت.


میدونم قسمت چرتی بود.



'[𝘽𝙚𝙩𝙬𝙚𝙚𝙣 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙛𝙞𝙣𝙜𝙚𝙧𝙨]'Where stories live. Discover now