"خیره"

1.1K 174 22
                                    

قبل از اینکه بخواد جلوی خودش رو بگیره دهنش باز شد:کیونگسو تویی؟

یادش اومد که اینجا کجاست و فرد جلوش کیه،برای همین توی ذهنش به خودش و کائنات لعنت بزرگی فرستاد.پس برای جمع کردن اینکه اون رو با اسم کوچیک صدا زده گفت:منظورم اینه که، شما اقای دو هستید؟

-میتونم بپرسم کی هستید و چه فرمایشی دارید؟

محکم و بی احساس گفت اما این چیزی نبود که جونگین رو متعجب کرد.اون لحن غریبه و ناآشنایی که داشت،باعث شد حس بدی به جونگین دست بده و بیشتر خجالت بکشه.
"یعنی منو یادش نیست...؟"
چطور ممکنه؟جونگین که تغییر خاصی نکرده بود،پس میشد تشخیصش داد...

-ام...آقای کیم هستم.فکر کردم آقای کیم بهتون اطلاع دادن که امروز دارم میام اینجا...

"چرا خودشو آقا صدا می‌زنه؟الان سقف ریزش پیدا می‌کنه!شایدم همین که خودشو ارباب صدا نزد جای شکر داشته باشه"

-آهان،بله آقای کیم دیروز بهم اطلاع داده بودن.دیر تشریف اوردید!الان وقت ناهاره.اما اگر کارتون خیلی مهمه،میتونید با من بیاید ناهار

-اوه،معذرت میخوام اما توی ترافیک گیر کرده بودم که دیر شد...

وقتی یادش اومد چه صبح حقیرانه ای رو گذرونده،از خجالت آب دهنش رو قورت داد.

*فلش بک به صبح ساعت ۹:۵۰ دقیقه*

روی تختش غلت دیگه ای زد تا سرمای ملافه رو بیشتر به خودش جذب کنه.در واقع این براش جزو بزرگترین لذت های دنیوی محسوب میشد که اون طرف بالشت رو بذاره زیر سرش و خنکیش به صورتش و گردنش بخوره یا قسمت هایی از بدنش که از لباساش بیرون زدن سرمای لذت بخش تختش رو حس کنن...
با حس کردن سرما روی رون پای راستش و شکمش،لبخند جون داری روی لباش اومد و برای یک لحظه با خودش گفت:
"خدای من این زندگی چقدر خوب و قشنگه!هیچ چیز لذت بخش تر از این طور بیدار شدن نیست.تا وقتی این تخت کینگ سایز توی زندگی من وجود داره چرا ب...-"

Matters of pastМесто, где живут истории. Откройте их для себя