"یک فرد خاص"

372 77 15
                                    

مجله‌ی توی دستش رو روی میز جلوش گذاشت و دستاش رو به‌هم گره زد.نوک انگشت‌هاش رو به‌هم میزد و این نشون‌دهنده‌ی اضطرابش بود.نمی‌خواست برای خودش بدشانسی بتراشه ولی اگه این رو نمی‌گفت،احتملا کنجکاویش می‌تونست با چاقو رنده‌ش‌کنه.می‌دونست اگه دهنش رو باز کنه دیگه راهی برای ساکت کردن خودش نداره.

لباش رو با زبونش خیس کرد و رو به چانیولی که داشت سبزه‌های داخل تابلوش رو رنگ می‌کرد و پشتش به بک بود گفت:دیروز تب کرده بودی.الان حالت چطوره؟احساس بهتری نداری؟

چانیول برای چند ثانیه تکون نخورد و قلموی توی دستش به همون حالت موند.دوباره شروع به کشیدن کرد و حرفش رو با خشکی و بی‌حالی گفت.

-خوبم،چطور مگه؟

-دیروز،یعنی دیشب_

چانیول هوفی کشید و وسط حرفش گفت:سریع‌تر بگو دیگه!

بدون اینکه بخواد باز از دست این پسر عصبانی شده بود.نمی‌تونست در مقابلش خودش رو کنترل کنه و این می‌تونست اثرات بدی داشته باشه.

بک از این‌ حرف پسر قدبلند جا خورد و سریع‌تر ادامه داد:وقتی خواب بودی من یک‌بار بیدار شدم و شنیدم اسم فرد خاصی رو می‌اوردی.فکر کنم اسمش هیونجونگ بود_

عصبانیت بی‌مورد چان به بالاترین سطحش رسید و باعث شد بلند شه و با قدمای محکم و پر سروصدا به سمت کاناپه‌ای که بک روش نشسته بود بیاد.روی هر حرکتی از پسر حساس میشد و می‌خواست هر لحظه که امکانش هست،اون رو برای وجود داشتنش اذیت کنه.

بک داخل مبل فرورفته بود و با چشم‌های گرد شده به نقاش و عکاس قدبلند نگاه می‌کرد.بالاخره چان در حالی که دوتا دستش رو روی دوتا دسته‌ی مبل گذاشته بود،روش خم شد و با جدیت تمام توی صورتش نگاه کرد.اون برقی که توی چشمای بک می‌دید،دقیقا حسی رو بهش می‌داد که از همون فرد خاص توی گذشته می‌گرفت.
با صدای تیز ولی آرومی توی صورت پسر ترسیده‌ زمزمه کرد:الان این موضوع به تو ربطی داره؟

-خوا_خواستم بدونم اون فرد کی بوده.

بک با کنجکاوی و ترسی که با هم مخلوط شده بودن گفت و منتظر موند تا کوه‌آتشفشان جلوش بهش پاسخ بده.

پسر قدبلند با عصبانیت توی همون فاصله‌ی کم گفت:این از هیچ طرفی به تو ربط نداره.

-اما_

توی صورتش به علامت سکوت هیس کوتاهی گفت و این‌دفعه نزدیک تر اومد و الان یکی از زانوهاش بین دو تا پای بکهیون بود.بک فقط تونست لباشو گاز بگیره و تندتند نفس بکشه.

Matters of pastTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang