But you are the fire,i'm gasoline~
I love you i love you i love you i loved you dangerously~
More than the air that i breathe~
Knew we would crash at speed that we were going,didn't care if the explosion ruined me~
I loved you dangerously~بعد از اینکه پیچیدن اون صدای زیبا و عمیق توی گوشش ادامه دار نشد با نارضایتی چشماش رو باز کرد و بعد از آنالیز کردن موقعیتش فهمید که این آهنگ نبوده بلکه صداییه که از سمت حموم میاومده!
سعی کرد تحسین کردن اون صدای زیبا توی ذهن رو ادامه نده چون اهل اینجور کارا نبود.
از سر جاش بلند شد و به موهای ژولیده و بلوز سادهی سفید مچاله و چروک شدهش توی اینه نگاه کرد.بعد از اینکه برای حموم رفتن مصمم شد دست و صورتش رو شست و منتظر روی تخت دو نفره نشست تا کسی که این چند روز باید باهاش هم اتاقی میبود از حمام بیرون بیاد.هنوز هم وقتی به لگدی که برای پایین انداختنش از تخت به شکمش زده بود و فریاد دردناکش فکر میکرد نشونهی کمرنگی از عذاب وجدان توی خودش میدید ولی چیزی به نام تسلیم شدن در برابر افکارش جزو اولویت هاش نبود.
بالاخره یکی باید روی کاناپهی لعنتی اتاق میخوابید!غیر از این کاربرد دیگهای هم داشت؟سعی کرد به این فکر کنه که کاناپه برای نشستن نیست و انسانها فقط روش میخوابن!
البته نیاز به این همه بحث نبود میتونستن تا یه تایم خاصی سر تخت دعوا کنن و هر کس زنده موند اون روی تخت بخوابه و جنازهی فرد باخته رو صبح روز بعد خدمتکارا بیان جمع کنن.
در حالی که به اینهی قدی جلوی تخت نگاه میکرد صدای اب قطع شد و بعد از چند ثانیه در حموم که توی دیدرس جانگکوک نبود باز شد.حتی نفهمید سرش با چه سرعتی چرخید تا اتاق بنظر خالی از بچه مهدکودکی رو دید بزنه.ولی خب فقط خالی بنظر میاومد،چون در واقعیت اون کوچولوی ۱۷۸ سانتیمتری روی تخت با نگاهش داشت عیسی مسیح رو جلوی چشماش میاورد!
جانگکوک بدون اهمیت به بدن هاتی که تازه جلوی چشماش اومده و برای یک ثانیه به ذهنش خطور کرده(سکسیه!)،از سر جاش بلند شد و مثل خرگوشهای گمشده راهی حموم اتاق شد اما قبل اینکه به در برسه متوجه نگاه خیرهی صاحب اون بدن هات که فقط بالاتنش برهنه بود روی خودش شد.
با نگاهی که ازش بیاهمیتی میبارید بررسیش کرد و از کنارش رد شد.
حین اینکه در حموم رو با یه دستش میبست دست دیگهش مشغول در اوردن بلوزش شد و با یه حرکت به گوشهی حموم که اهمیتی به خیس یا خشک بودنش نمیداد انداختش.بدون اینکه شلوارش رو دربیاره پاهاش رو توی دمپایی گذاشت و بعد از حس کردن خیسی منزجرکنندهای که پوست پاش رو لمس کرد،زیر لب چند تا فحش به تهیونگ داد.
با خودش فکر کرد که یک ادم تا چه حد میتونه بیفرهنگ باشه که دمپایی حموم رو اینجوری خیس کنه.البته کاش فقط اب روی زمین بود حتی کفهایی که اونجا ریخته شده بودن هم توی ذوق میزدن!
VOCÊ ESTÁ LENDO
Matters of past
Fanficفصل اول:داستان کیوت و عاشقانه و گره خوردن سرنوشت ها. ژانر:عاشقانه،کمدی،اسمات،درام. کاپلها:کایسو،چانبک،هونهان،کریسهو. فصل دوم:همه چیز خیلی زود عوض میشه!رازهایی که پشت ابرهای صورتی بامزهی فصل یک قایم شده بودن،برملا میشن. ژانر:عاشقانه،کمدی،اسمات. کاپ...