Heaven or Hell [L.S]

part 1

تا قبل از اینکه پاشو اونجا بزاره باورش نمیشد همچین زیبایی وجود داشته باشه

فراتر از تصور..خیال انگیز..زیبایی که قابل وصف نبود و توی کلمات نمیگنجید

یکی از زیباترین بخش های بهشت بود شاید اما یک زیبایی ترس بر انگیز

محلی که متوجه میشدن چه سرنوشتی اتتظارشونو میکشه

با استرس جلو تر رفت
نمیتونست لرزش پاهاشو کنترل کنه

یکی از اون پنج مرد سفید پوش بدون اینکه حتی سرشو بالا بیاره اسمش رو خوند : لویی تاملینسون!؟

دستاشو توهم قفل کرد و خودشو جلو تر کشید: ب..بله قربان!

مرد زیرچشم نگاهی بهش انداخت : آروم باش فرشته...تو قبولی
از این به بعد تو فرشته ی نگهبان یک زمینی هستی

لویی دستشو جلوی دهنش گرفت تا از هیجان جیغ نکشه

مرد دستشو تکون داد و تصویری از پسر جوونی جلوی لویی ظاهر شد

مرد ادامه داد : این پسری هست که تو محافظش هستی
تروی سیوان پسری که این روزا برای تصمیماتش خیلی به تو احتیاج داره

ایندفعه یکی دیگه از اون مردهای سفید پوش سرش رو بالا اورد : من یکی از استادان تو هستم لویی و اولین چیزی که قبل از ورودت باید بهت بگم اینکه
هرروز...هرساعت...هردقیقه انسان ها بین تصمیم های خوب و بد درگیرن
تو باید تروی رو توی انتخاباش راهنمایی کنی اما هیچ وقت چیزی رو بهش تحمیل نکن ! تو حق نداری مجبورش کنی که راه درستو انتخاب کنه
چون اختیار حقیه که همه ی انسان ها دارن و تو قرار نیست این حقو از کسی بگیری

مرد مکثی کرد و اینبار تصویری جدید جلوی لویی ظاهر شد

و این تصویر بنظرش خیلی زیبا اومد شاید به زیبایی محلی که توش قرار داشت اما با شنیدن حرف استادش بدنش یخ کرد و نگاه از تصویر گرفت
:این شیطان کسی هست که وظیفش گمراه کردن پسری هست که تو مسئولشی
اون رقیب و دشمن توهست
و قانونی که همتون موظف هستید رعایتش کنید...چه شیطان و چه فرشته
وقتی دشمنتون داره کارشو انجام میده شما حق دخالت ندارین...چون ما اجازه نداریم انسان هارو گیج کنیم
لویی هیجانزده پرسید : چطور میفهمیم که کدوممون اول باید کارش رو شروع کنه؟

استاد : این توی اتاق مسابقه مشخص میشه

لویی سرش رو به نشونه ی فهمیدن تکون داد

استاد : تو الان اماده ورود هستی فرشته ی جوان
فقط یادت نره...بزرگترین گناه،دوستی و نزدیکی با دشمن و رقیبته که هیچ جای بخششی براش وجود نداره
و هیچ وقت همچین خطایی نباید رخ بده