part 7

1.2K 287 157
                                    

Harry p.o.v

هنوز باورم نمیشه که گذاشتم اون چشم ابی کوتوله برنده شه!

"ولی تو ازش خوشت میاد!"

چی گفتی؟هه!حتی یه درصد!ازش متنفرم!

"چطوری یه شیطان اینطوری افتضاح دروغ میگه؟"

حالا که چی؟فرض کنیم ازش متنفر نباشم!چی به تو میرسه؟

"هر چی که به تو برسه!تو فراموش کردی داری با خودت حرف میزنی ؟"

چشمام گرد شد
خدای بزرگ!
دیوونه شدم رفت
من داشتم با خودم حرف میزدم!

هوفی کشیدم و کلافه دستمو روی صورتم کشیدم

واقعا دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم افکارم یه لحظه هم ولم نمیکنن

من نمیدونم باید چیکار کنم

فقط میدونم که باید جلوی این علاقه رو بگیرم
خیلی زود

........................

لیام عصبانی به زینی که پاهاشو روی هم انداخته بود و به ناخوناش نگاه میکرد و خیلی خوشحال سوت میزد نگاه کرد

دست به سینه شد و اخمشو عمیق تر کرد

زین به لیام نگاه کرد
"اون واقعا فکر میکنه که با این اخم ترسناک شده؟"
"خدای بزرگ لباشو نگاه"
"الان میپرم گازش میگیرم"

چشمای زین گرد شد :چی داری میگی احمق!

لیام با قیافه ی وات د فاک برگشت سمت زین:من که چیزی نگفتم!

زین اب دهنشو قورت داد:اممم..با..با تو نبودم..میدونی؟

لیام با ناباوری به زین نگاه کرد و بعد برگشت و با خودش فکر کرد:خدای من!اون عقلشو از دست داده؟
اول که باعث شد تنبیه شن و از مسابقه حذف شن و تو ی‌این اتاق گیر بیوفتن و حالا هم که داره با خودش حرف میزنه!
خدا بهش یه عقلی بده!

زین اخم کرد:هی!هرچی داری تو ذهنت راجب من میگی خودتی!

چشمای لیام گرد شد و به زین نگاه کرد و سرشو کج کرد که باعث شد فرفریاش تو صورتش بریزن :تو...میتونی ذهن رو بخونی زینی؟

زین لبشو گاز گرفت و دلش قنج رفت

موهای لیام رو از توی صورتش کنار زد و خندید:نه اما از قیافت مشخص بود بدجور داری بهم بد و بیراه میگی!

لیام سرخ شد و خندید

زین نیشخند زد :خب...حالا که تا چند ساعت دیگه اینجا تنبیهیم برنامت چیه؟

لیام شونه هاشو بالا انداخت و با سادگی گفت:درس میخونم

زین حالت عوق زدن در اورد و گفت:خدای من!باورم نمیشه!تو چطور میتونی انقدر خرخون و حوصله سر بر باشی؟

Heaven or Hell [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora