part 10

1.2K 280 93
                                    

_لویی؟لویی داری به حرفام گوش میکنی؟خدای من!لویی!

اریانا تقریبا اسمشو داد زد و باعث شد چند دسته از شیطان ها و فرشته ها که اطرافشون ایستاده بودن به طرفشون برگردن

لویی با گونه های سرخ نگاهشو از هری گرفت و سرشو پایین انداخت:معذرت میخوام...نمیدونم چم شده!

از وقتی اونشب هری رو اونطوری مست ول کرده بود همش با خودش درگیر بود

لیام جلو اومد:هی..میخوای..صحبت کنیم؟

لویی اروم سرشو تکون داد و به سمت باغ مدرسه رفتن و زیر درخت نشستن:خب؟دلیل این کارات چیه لو؟چند وقته اصلا حواست اینجا نیست!دقیقا از همون روزی که از زیرزمین تقریبا فرار کردید!

اریانا گفت و با اخم کوچیکی به لو نگاه کرد

لویی شونه هاشو بالا انداخت:نمیدونم چمه ، یه حسی..یه حسی دارم!

چشمای لیام گرد شد و وحشت زده گفت:نکنه حامله ای!

اما وقتی نگاه اریانا و لویی رو روی خودش دید خودشو جمع کرد و زمزمه کرد:خب..فکر کردم..شاید باشه!

اریانا بعد یکم فک کردن نیشخند زد:شاید!تموم مدت که ما داشتیم تو اون اتاق لنتی سکته میکردیم اقا زیر استایلز به فاک میرفته الانم حاملس!چرا که نه؟!

لویی سرخ شد و داد زد:خفه شو اری

اریانا لبخند مهربونی زد و صورتشو جلو برد:عاشقش شدی؟

لویی سرشو پایین انداخت و با انگشتاش بازی کرد:ن..نه!فقط..نمیدونم چه حسیه که داره دیوونم میکنه!دلم میخواد اطرافش باشم..چشم دیدن اون دخترای احمق دور و برشو ندارم..نمیدونم باید چیکار کنم!

صورتشو با دستاش گرفت و ناله کرد

+لویی؟

لویی پوزخند زد:بیا!الانم که دارم توهم صداشو میزنم!خدایا!دارم دیوونه میشم

اریانا نیشخند زد و لویی رو تکون داد و زمزمه کرد:اما مثل اینکه پرنس رویاهات ایندفعه توهم نیست!

چشمای لویی گرد شد و سرشو بالا اورد و به هری نگاه کرد که یکم اونور تر ازش ایستاده بود

اری زد به شونش :یالا دیگه!منتظر دعوتنامه ای یا فرش قرمز؟

لویی بلند شد و به سمت هری رفت
سعی کرد با دیدن چالهاش سرخ نشه و لبخند نزنه:آم..سلام؟
لویی اروم گفت و چتری هاشو کنار زد

هری پشت گردنشو خاروند و گفت:یکم..قدم بزنیم؟

لویی سریع جواب داد:اره!ینی..خب..میدونی؟چرا که نه!
با زوق گفت و لبخند استرسی زد

کنار هری راه میرفت و گاهی دستاشون خیلی اروم باهم برخورد داشتن و لویی عاشق این حس شده بود

Heaven or Hell [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora