لویی با خجالت جلو رفت و صداشو صاف کرد
حواس شیطان ها بهش جمع شد
_عام..سلام!خب..اساتید گفتن که انسان ها میخوان به یه اردو برن و ما هم وظیفه داریم که به شکل های اصلیمون دنبالشون بریم
هری سرشو تکون داد و بقیه ریز ریز به پسر کوچولو میخندیدن
لویی از خجالت سرخ شد و سرشو پایین انداخت و من من کرد:امم..چیزه..اره همین..بای
سریع گفت و دور شد
هری فهمید که اونا با خندشون لویی رو خجالت زده کردن با اخم وحشتناکی سمت اونا برگشت:میشه بگید برای چه فاکی بهش خندیدید؟
یکی از شیطانا چشماشو چرخوند و دوباره خندید:عامم...من...چیزه..گاد..بای
صداشو نازک کرد و ادای لویی رو در اورد و بقیه خندیدن
هری اخمشو پر رنگ تر کرد و چشماشو چرخوند
احمقا رو زیر لب خوند و پیش زین برگشت و کنارش روی نیمکت نشست:واتس آپ مَن؟وقتی جوابی دریافت نکرد سمت زین برگشت و با دیدن زین که در حال نگاه کردن به یه گل کوچیکه و با تمام وجود لبخند میزنه نیشخند زد
_مثل اینکه حق با لویی بود!پاک عقلتو از دست دادی!
زین که تازه حواسش به هری جمع شده بود گفت:کی اومدی؟لویی چی گفته؟
نیشخند هری پررنگ تر شد و روی نیمکت لم داد:هیچی
زین اخم کرد:لویی هرچی گفته زر زده ، بین من و لیام چیزی نیست
هری بلند خندید:واو پسر!من حتی درباره ی لایم حرفم نزدم!
زین اخم کرد و مشتشو به شونه ی هری زد:اسمش لیامه !
هری نیشخند زد و زینو اذیت کرد:حالا همون لیما!
ایندفعه زین تقریبا غرید :لیام!
هری بلند تر از دفعه ی قبل خندید:باشه!اما این حقیقتی که تو واقعا تو کفشی رو تغییر نمیده!
زین دوباره با گل مشغول بازی شد:اولن چرت نگو ، دومن انگار نه انگار خودت وقتی تاملینسونو میبینی ضعف میکنی!
هری خودشو جمع و جور کرد و درست روی صندلی نشست:منننن؟؟؟ن..نخیرم!
و این دفعه زین بود ک به دوست احمقش میخندید
.......................................
هری از دور تروی رو میپایید
البته این ظاهر داستان بود!
اون در واقع داشت با چشماش دنبال لویی میگشت که از وقتی اینجا رسیدن غیب شده بود
دیگه کلافه شد
بلند شد تا خودش دنبالش بگرده
صدای مغزشو که داد میزد:کجا بودن اون پسر به تو ربطی نداره ، نادیده گرفت و توی اون جنگل بزرگ قدم برداشت

STAI LEGGENDO
Heaven or Hell [L.S]
Storie breviI love him But this is a sin.. ~Rojii_tommo & doniimr 1 in larrystylinson🖇 1 in shortstory🖇