Chapter 9 [ GOODBYE TO U ]

588 253 37
                                    


کوچکترین دلبستگی،رفتن را غیر ممکن میکند.
کاری نا تمام که داشته باشی،زندگی با نیرویی از جنسِ ترس و اگر ها،به پیراهَنت چنگ میزند.
من اما
آزاد بودم...

-----------------------------------------------

بیست و دو روز از آخرین باری که با پسرِ لجباز حرف زده میگذشت.قبل از اینکه به خونه بره،با همون لباسی که از صبح به تن داشت و حس میکرد به تنش چسبیده روبه ی روی اتاقِ جونگین نشست و به اون درِ بسته خیره بود.

سوهو نمیتونست امشب کنارِ جونگین بمونه...
متوجه باز شدنِ درِ ورودی شد و از گوشه ی چشم بکهیون رو دید که آروم و بی سر و صدا نزدیک شد و کنارش نشست.پسرِ کوچکتر زانو بغل گرفت و چونه شو بهشون تکیه داد.

این یه قرارِ تعیین نشده ی همیشگی بود.هر شب همینطور ملاقات میکردند و دقیقا تو همون نقطه ساکت کنار هم مینشستند.

چند دقیقه به همون شکل گذشت و بعد از نفسِ عمیقی که چانیول کشید پسرک به حرف اومد.

بک-سلام.
طوری که نگرانِ بیدار شدنِ کسی باشه آروم حرف زد،منتظر جواب نبود.چانیول جوابش رو نمیداد... نگاهِ پسر قد بلند رو جورابِ بکهیون قفل شده بود که طرح اردک های زرد رنگ و بانمکی روی پس زمینه ی آبی خودنمایی میکردند.متوجهِ پاچه ی بلندِ شلوارش شد که تا زیرِ پاشنه ادامه داشت!

کمی خم شد و پاچه ی شلوارِ بک رو تا زد...

- هنوز بیداری؟
از ذوقِ لمسِ کوتاهی که نصیبِش شده بود بال بال میزد و لبخندی مستطیلی شکل نشون داد که میدونست وقتش نیست...

بک-باز خوابم نبرد!
حالا بلند تر حرف میزد،کنترلِ صداش غیرِ ممکن بود.با مخلوطی از بوی عجیبِ بیمارستان و ادکلن چانیول احاطه شده بود.

چان-غذاش رو خورد؟
بک-فکر کنم...بشقاب خالی بود.خودشو ندیدم،مثل سایه میاد و میره...اگه فقط میذاشتی تو اتاقش ظاهر شم اونوقت...

-نه...میخوام بهش زمان بدم.اگر خودشو حبس کرده پس اونجا حریمِ خصوصیشه...
-آها...

چند بار به علامتِ اینکه متوجه منظورِ چان شده سر تکون داد.لبِ ش رو گاز گرفت و چشم هاش رو ریز کرد.باید دفعه ی بعد از شیومین هیونگ معنیِ حریمِ خصوصی رو میپرسید.

خونه با نورِ ملایمِ چراغ های دیواری روشن بود.شاید گل های سر حالی که عطرِ تازه و دلنشینی داشتند تنها موجودِ زنده ی اونجا بودند.حق با سوهو بود،جای گلدونِ بزرگ خوب به نظر میرسید.

کوسن های دست نخورده و خاکی که روی میز تلوزیون نشسته بود کاملا منظورِ صاحب خونه رو روشن میکرد...تنهام بذارید!

چان-دیگه نمیدونم چیکار کنم.
بکهیون کمی تو جا پرید و از فکر بیرون اومد.الان...چانیول داشت باهاش حرف میزد؟حرفِ واقعی؟ چیزی جز دعوا و جر و بحث؟!

[COMPLETED] •⊱ SILHOUETTE ⊰• (SeKai ChanBaek)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant