همه ی زندگی منتظر نشسته بودم
برای اتفاقی که هیچ وقت نیفتاد!—---------------------------------------------
رفته رفته چشم هاش به تاریکی عادت کرد و
ستاره های بی شماری که تو سیاهیِ مطلق بهش چشمک میزدند خاموش شدند.نورِ ملایمی از دهانه ی تنگِ غار ورودی رو روشن میکرد و سهون انتهای حفره ی سرد و نمناک منتظر نشسته بود.
صدای چکیدنِ قطره های اب سرگرمیِ جالبی براش دست و پا کرده بود تا مدت زمانی که این آوای مزاحم بینِ دیوار های سنگی اکو میشه رو بشمره!
هفته ای که از سر گذروند دستِ کمی از برزخ نداشت.مدت ها خودش رو تو اتاقِ تاریک هتل حبس کرده بود و هر وقت بکهیون بی اجازه تو اتاق ظاهر میشد تا از حال و روزش باخبر شه داد و بیداد راه مینداخت.اون به نگرانیِ هیچ کس به خصوص چانیول نیاز نداشت.
مطمئن بود بکهیون به دستورِ مربیِ وسواسی مرتب بهش سر میزنه !متاسفانه هردوشون رو خیلی خوب میشناخت!
به خاطرِ ضعفی که داشت سرما رو بیشتر احساس میکرد ولی اونقدر غرور تو وجودِ خسته ش به جا مونده بود تا تو خودش جمع نشه و ترحم انگیز به نظر نرسه!به یاد نمی آورد آخرین بار کی غذا خورده و جسمِ ضعیف و بی استفاده ی انسانی که داشت رو مقصر میدونست.سر گیجه داشت و تقریبا معجزه بود که تونسته خودش رو تا اینجا برسونه...از اینکه افکارش رو با کسی در میون بذاره وحشت داشت و بیشتر از هر چیزی از حدس هایی که میزد متنفر بود.
اگر همه چیز رو درست تحلیل کرده باشه در واقع یه احمقِ واقعی از خودش ساخته بود.هر چه زودتر باید با شیومین حرف میزد و از شمردنِ ثانیه ها کلافه بود.
-مربی!
صدای هیجان زده و تیزِ مارک مثلِ سوزنی ضخیم تو شقیقه هاش فرو رفت و مجبور شد چشم هاش رو ببنده!-اوه...متاسفم متاسفم...حالتون خوبه؟!
حالا نگران به نظر میرسید و سهون از تغییرِ ناگهانیِ احساساتی که اطرافِ سایه پراکنده بود تعجب کرد.
سهون-تو اینجا چه غلطی میکنی؟!-من واقعا دلم براتون تنگ شده بود.با مربیِ جدید خوب کنار نمیام...حتی فکرشم نمیکنید!!!چطور میتونن زی تائو رو جایگزینِ شما کنن؟!! من واقعا نا امید شده بودم که...
کمی احساس خطر کرد و وقتی متوجه نگاهِ تهدید آمیزِ سهون شد، لبخند احمقانه ای زد که صورتِ رنگ پریده ش رو به یه دلقکِ واقعی تبدیل کرد.
-متاسفم...زیاد حرف زدم.اصلا حواسم نبود که شما...ببخشید!
-شیومین کجاست؟!
-اوضاعِ اون بالا واقعا به هم ریخته ست!هیونگ نمیتونست یک لحظه هم جهنم و ترک کنه.مامور های امنیتی همه جا سرک میکشن و همیشه ساعتِ ورود و خروجِ سایه ها رو چک میکنند.
ESTÁS LEYENDO
[COMPLETED] •⊱ SILHOUETTE ⊰• (SeKai ChanBaek)
Ficción General⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن silhouette | سایه ی نیمرخ کاپل: سکای،چانبک،سولی ژانر: تخیلی،رمنس،انگست نویسنده: LA7 "به پشتِ سر نگاه میکنم و تمامِ پل هایی را میبینم که تو شکستی شاید هم آگاهانه اجازه داده باشم ، مسیرم را که هیچ کلِ جهانم ر...