به پشتِ سر نگاه میکنم
و تمام پل هایی را میبینم که تو شکستی
شاید هم آگاهانه اجازه داده باشم
مسیرم را که هیچ،کلِ جهانم را دگرگون کنی!عجیب تر اینکه،در کنارِ تو پل ها هنوز هم قابل استفاده اند.
شاید هیچ اشتباهِ غیر قابل جبرانی در تمام هستی وجود نداشته باشد!--------------------------------------------------------------
-درسته بک...حق با توعه...من من متاسفم!
چن با چشم های خواب آلود به شونه ی شیومین تکیه داده بود و بی صدا به مکالمه ی چانیول میخندید.
-آره میدونم ...ولی...اوه درسته...چانیول همونطور که با نگاهی معذب،جمعِ منتظر رو از نظر گذروند،لبخندِ عذر خواهانه ای روی لب نشوند و شروع به راه رفتن کرد.
وسطِ اتاق میچرخید و هر چند لحظه یک بار گوشی رو از گوشش فاصله میداد و سعی داشت از شدتِ فریاد های بکهیون کم کنه...
چان-من بعدا باهات حرف میزم...واقعا باید برم ....خونه میبینمت...باید برم...متاسفم...مراقب خودت باش!جمله ها رو پشتِ سر هم ردیف کرد و بعد از قطع تماس گوشی رو خاموش کرد و تو جیبِ شلوارِ کرم رنگی که تو فضای تاریک و وهم آلودِ اتاق میدرخشید جا داد.
دونگهه-تماسِ ضروریت تموم شد؟دونگهه با موهای بافته شده ی عجیب و غریب،که نیمی سفید و نیمی آبی رنگ بود از پشتِ عینکِ گرد و ته استکانی که به چشم داشت،چانیول رو قضاوت میکرد.
کتِ پشمی و بلندی به تن داشت که چندین سایز بزرگتر بود و سرشونه هاش به سمتِ آرنجش وا رفته بودند.یقه ی لباسِ بافتنی و زرد رنگی از زیرِ کت پیدا بود که با خودکارِ و منگنه ی غول پیکر و منحصر به فردِ روی میز هماهنگ بود.
دونگه پشتِ میز جا به جا شد و زیر چشمی به دی او نگاه کرد که به زمین خیره شده و در صورت ِلزوم پلک میزد.
چان-بازم معذرت میخوام...بهتره ادامه بدیم!
با چهره ای در هم رفته نیم نگاهی به قفسه ی نفرین شده، که اسکلتِ موجوداتِ ناآشنایی روش چیده شده بود انداخت و کنارِ مارک روی کاناپه ی رنگ و رو رفته ی جلوی میز نشست.
با این حرکت گرد و خاکِ خفیفی بلند شد که شیومین و خودش رو به سرفه انداخت.دونگهه اون عینکِ عتیقه رو روی بینی جا به جا کرد.از پشتِ شیشه های ذره بینی، چشم هاش شبیه وزغ بیرون زده بود و چن مجبور شد زبونش رو گاز بگیره تا در این مورد نظر نده!
دونگهه-باید منو ببخشید...آماده ی پذیرایی نبودم!
شیومین-نگران نباش...داشتی در مورد بقیه ی کیپر ها میگفتی!
دونگهه-درسته!من تو این مدت با چند تاشون ارتباط برقرار کردم...همونطور که میدونید قدرت هامون از این به بعد روی زمین قابل استفاده نیستند و منبع انرژیِ سایه ها کاملا از بین رفته...جهنم!
ESTÁS LEYENDO
[COMPLETED] •⊱ SILHOUETTE ⊰• (SeKai ChanBaek)
Ficción General⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن silhouette | سایه ی نیمرخ کاپل: سکای،چانبک،سولی ژانر: تخیلی،رمنس،انگست نویسنده: LA7 "به پشتِ سر نگاه میکنم و تمامِ پل هایی را میبینم که تو شکستی شاید هم آگاهانه اجازه داده باشم ، مسیرم را که هیچ کلِ جهانم ر...