Chapter 17 [the fillip]

488 211 14
                                    


با تاریکی وارد دنیا ی غم زده ام شد
حتی پروانه ها سایه اش را دنبال میکردند
زیبا بود...اما خطرناک!

—---------------------------------------------------—

همونطور که هماهنگ با ریتم آهنگ بدنش رو تکون میداد نیمرویی که در حالِ جلز و ولز کردن بود رو برگردوند.

اونقدر غرقِ فکر بود که متوجه نزدیک شدنِ چانیول نشد و وقتی بی هوا،دست های آشنایی دورِ کمرش حلقه شد صدای عجیبی از گلو ایجاد کرد و قاشقی که نگه داشته بود به زمین افتاد.

چانیول ریز خندید و لرزش سینه ی سفت و محکمی که به کمرِ بکهیون چسبیده لذت بخش تر از اونی بود که اوقاتِ سایه ی جوون تر رو تلخ کنه...

بک-چان!
چان-سلام بِیبی!
نفس های پسر طوری شونه ی لختِ بک رو سوزوند که از خریدنِ اون لباسِ گشاد و یقه باز پشیمون شد.
بک-کِی رسیدی؟!غذا هنوز آماده نیست!

-مگه مهمه؟!خوردنی ترین پسرِ دنیا الان تو مشتمه!
-وای هنوز میز رو هم نچیدم،برو لباستو عوض کن...الان همه چیز رو آماده میکنم!

با اینکه لپ ها ی رنگ گرفته ش از حرف های چانیول تو چشم میزد سعی کرد از حلقه ی تنگِ دست های پسرِ بلند تر آزاد بشه...به سختی تو آغوش چان چرخید و با لب های آویزون و چشم های خواستنیش روبه رو شد.

چان-پس بوسه ی خوش آمد گویی من چی؟!
-اول ولم کن!

چانیول به اندازه ای که برای راحت نفس کشیدن فضا ایجاد کنه بینِ خودشون فاصله انداخت ولی پسرِ بازیگوش رو رها نکرد.بک روی نوک پا بلند شد و به محضِ اینکه به لب های موردِ علاقه ش رسید دست هاش رو دو طرفِ صورتِ خندونِ پسر گذاشت و لبخند زد.

چانیول از فرصت استفاده کرد و دست هاش رو به نرمی از کمر به پشتِ گردنِ بکهیون رسوند و بوسه رو عمیق کرد.

بکهیون چشم هاش رو محکم تر به هم فشار داد و سعی کرد از خوشحالی به قهقهه نیفته!
"مسافرینِ محترم...آسمانِ مسکو...لطفا..."

اخمِ کوچیکی بینِ ابروهاش نشست...نمیخواست به صداهای مزاحم و بی معنی اهمیت بده و تمامِ حواسش رو به لب های نرمِ چانیول داد.

-بیون!!
لب های چانیول رو در اختیار داشت...ضربه ای روی شونه احساس کرد...

-هی بیون با تو ام...هییی!
تکونی خورد و به زحمت یکی از پلک هاش رو باز کرد...

"...کمر بند های خود را ببندید و صندلی هایتان را به حالت اولیه در بیاورید...پنج دقیقه تا فرود..."

چان-دو ساعته دارم صدات میکنم!
با دیدنِ قیافه ی درهم و نگاهِ نه چندان راضیِ چان دوباره چشم هاش رو بست و دعا کرد به رویای شیرینش برگرده!

بک- جای حساسی بیدار شدم!خواهشا منو برگردون...خواهش خواهش خواهش!

چان-چی زیرِ لب غر غر میکنی؟دستِ منو ول کن!
بکهیون با تعجب تو جاش جا به جا شد و سریع بازوی چانیول رو رها کرد.لب هاش رو جلو داد و زیر چشمی به همسفرِ بد اخلاقش نگاه کرد.

[COMPLETED] •⊱ SILHOUETTE ⊰• (SeKai ChanBaek)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant