n2

2.2K 63 6
                                    

چمدونم رو با کلافگي بالا کشیدم و با لبخند زورکی از خانوادم خداحافظی کردم
نمیدونم ایده مسافرت رفتن با دخترايي که چند ماهی بیشتر نیست ميشناسمشون چجور به ذهن والدینم رسید
احتمالا از سری درماناي مشاور احمقم واس سکوت یک سالمه
با بی حوصلگی چمدونم رو صاف کردم و بند کیف دستيم رو دور دستم پیچوندم
ب دسته چمدون تکیه دادم و منتظر شدم ناظم کوپه اي که باید توش بشينم رو اعلام کنه تا از شر بند و بساطی ک مامانم آماده کرده راحت شم
با پیروز شدن تو بحث با ناظم سر این که نميخام. با همکلاسيام تو یه کوپه باشم دسته چمدونم رو پشت سرم تا کوپه کشيدم
نفس عمیقی کشیدم و در کشویی قطار رو باز کردم
انتظار داشتم کوپه خالی باشه تا چمدونم رو بندازم بالا و یکی از تختاي سقفی رو تصاحب کنم
برخلاف تصورم دو نفر دیگه اونجا بودن
اون طور که ميگفتن نفر دیگه رفته سرویس و کمی دیگه میاد
بدون توجه به پر حرفياي یکی شون که خودشو یاسمن معرفی کرده بود تخت بالا سرش رو باز کردم و بالا پریدم
از شر وسايلام خلاص شدم و لباسام رو با یه سویشرت مشکی عوض کردم
موهام رو جمع کردم و کلاهی که از وسايلاي داداشم برداشته بودم سرم گذاشتم
هنذفريمو در آوردم و رندوم ی موزیک پلی کردم
با لرزیدن زيرم نگاهم رو پایین دادم و با اداهای یاسمن فهمیدم نفر سوم گروهمون اومده و اون کصخل میخواد ما رو باهم آشنا کنه
سعی کردم خستگی و عصبانيتم بخاطر رفتاراي مسخره و لوسش که با تشویق پگاه همراه بود رو نادیده بگیرم و همزمان با در آوردن هنذفري گفتم
-باشه دیگه اومدم پایین
پگاه و یاسمن نگاهی بهم انداختن و با تيکه یاسمن باعث شد تصمیم بگیرم به پای ناظم بیفتم تا گروهم رو عوض کنه-که میدونستم غیر ممکنه-
-بالاخره صدای شما رو شنیدیم ما
بی توجه بهش پاهام رو کف قطار گذاشتم و برگشتم ب سمتشون تا نفر چهارم گروه رو رویت کنم و برگردم بالا
و اونجا بود که اولین بار دیدمش
حسي شبیه به این بود
آره
بايد مالکش باشم
بخاطرم نفس بکشه وبا اجازم قطع کنه تنفسش رو






نکته:قرار نیست مرتب بنویسم
هر خاطره ای که به ذهنم بیاد مينويسم توقع نداشته باشین ادامه داشته باشن

sometime ideasWo Geschichten leben. Entdecke jetzt