n14_2

498 19 0
                                    

به پشتی صندليم تکیه دادم و دست هام رو عقب بردم تا درد مهره های گردن و پشتم کمتر شه
پام رو برداشتم و به لبه جلویی میز تکیه دادم
ارنجم رو به میز پشتم تکیه دادم و دخترايي که از روی زمین وسايلشون رو جمع میکردند رو تماشا کردم
با اتمام کارش نزدیک اومد و جلوی میزم ایستاد
نگاهم رو بهش دادم و با توجه به دستپاچگيش خودم به حرف آمدم
-چته؟
چند تا نفس عمیق کشید و دست هاش رو جلوی شکمش گره زد
با تردید سرش رو خم کرد تا نزدیک گوشم بیاد
-عام..خب...کاری که ميکرديم...نه ميکردين
کمی بدون حرف دم گوشم ایستاد و بعد فاصله گرفت
صاف ایستاد و لبش رو گزید و منتظر بهم نگاه کرد
دست به سینه شدم و با لحن بی تفاوتی جواب دادم
-خب؟ 
داشت -احتمالا از خجالت-رنگ عوض میکرد
دوباره چند تا نفس عمیق کشید
گره دستاش رو باز کرد ويک دستش رو روی میزم گذاشت

خم شد و نزدیک گوشم آمد
با همون حالت پچ پچ قبلی گفت
-دارین هدیمو رد میکنین؟
با تعجب بهش نگاه کردم
-از کی تاحالا چيزي که مال خودته رو هدیه میگن؟
نفسش رو صدادار بیرون داد و دستاش رو به کمرش زد
میدونستم چی داره میگه ولی بازی کردن باهاش چیزی نیست که ازش بگذرم پس بدون حرف منتظر موندم جوابی واسم جور کنه
اگه قانعم نمی کرد کار سخت میشد
سرش رو پایین انداخته بود و چیزی نمی گفت
از جام بلند شدم تا بیرون برم که بلند گفت
-نه نه
لبام رو جمع کردم و نشستم و با نگاه کلافه و جدی منتظر شنیدن حرفاش شدم
دیگه نمیخواستم ادامه بدم هم گرسنم بود هم باید برای تایم کلاس بعدی حاضر میشدم و انتهای موهام هم زیر مقنعه بهم ريخته بود و میخواستم مرتبشون کنم
داخل محوطه میزم شد و جلوی پام روی زانو هاش نشست
نفسم رو حبس کردم ؛از استرس اینکه بقیه چه برداشتی از این حرکتش دارن نميتونستم به دم و بازدم فکر کنم
همین الان هم نگرانی این که حرکت پاهام رو کسی دیده باشه و بد تعبیر کنه -که البته حقيقتم بود -نميذاشت به موقعیتی که داخلشم توجه کنم
دو دستش رو پشت کمرش برد و گره دادشون
سرش رو جلو آورد و روی زانوهام گذاشت
خم شدم و با صدای کنترل شده ولی حرص دار گفتم
-معلوم هست چه غلطی می کنی؟ بلند شو احمق
بدون توجه به حرفم سرش رو کمی فاصله داد و چشمای خمارش رو بهم دوخت
به نرمی زمزمه کرد
-دوس ندارین اینجا باشم؟
بدون پلک زدن به عجیب شدنش نگاه میکردم و نمی تونستم برای رفتاری که داره بروز میده علتی پیدا کنم
نمیدونستم چیکار کنم پس نفس حبس شدم رو خارج کردم و کلمات رو بیرون ریختم تا فقط بلند شه
-متوجهي که تو کلاسيم و چند نفری همین الانم دارن نگامون ميکنن؟
پاهام رو تکون دادم و همون طور که خم بودم ادامه دادم
-بلند شو از رو پام ببینم
با احتياط از زیر میز بیرون آمد وهمون طور که مراقب بود به اطراف میز برخورد نکنه از اونجا خارج شد
صاف ایستاد و لباساش رو مرتب کرد
وقتی دید ایستادم روبروش لباش رو فاصله داد تاچيزي بگه ولی قبل از اینکه آبرو ریزی بیشتر بشه دستش رو گرفتم و از کلاس بیرون بردمش

وسط راه سعی کردم سرعتم رو نرمال کنم تا خسته نشه
نزدیک پله های مدرسه دستش رو ول کردم و دستام رو داخل جیب های مانتوم بردم و به سمت طبقه دوم راه افتادم
صدای کفش هاش نشون می داد داره  بدون حرف پشت سرم حرکت می‌کنه

انتهای طبقه دوم ،جایی بود که میشد گفت انبار کتابخانه مدرسه است
یک اتاق سه در یک که تنها وسیله موجود در اون میز چوبی کهنه ای بود که رو و زیرش رو کتاب های از رده خارج شده، نسخه های فوق قدیمی و خراب شده نگهداری می شد تا آخر سال که محتويات اتاق رو خالی کنند
بدون معطلی دستگيره رو پایین دادم  و بعد از اینکه اون رو داخل کشیدم در رو بستم
به جز نور کمی که از قسمت شیشه ای بالای در اتاق رو روشن کرده بود منبع روشنایی دیگه ای نبود و فضای داخل نیمه تاریک به نظر می رسید
برای عدم جلب توجه نميتوانستيم لامپ رو روشن کنیم پس به همان نور کم بسنده کرديم
با دستمال کاغذی که از داخل جيبم در آوردم قسمتی از لبه میز رو تمیز کردم و بهش تکیه دادم

شجاعتی که از ابتدای کلاس به خرج می دادت به ناکجا آباد رفته بود و حالا نگاهش رو سر در گم بین کتابها و دیوار ميچرخوند و مطمئن می شد من در مسیر چشم هاش نباشم
با سر به گوشه دیوار که لباس های قدیمی و پاره ای آویزان بود اشاره کردم و با تن صدای پایین گفتم
-به پشت تکیه بده

#n14_2

sometime ideasDonde viven las historias. Descúbrelo ahora