n4

1.3K 52 4
                                    

ازین که جلوی بقیه شلوارم رو عوض کنم بدم میومد برای همین منتظر ميموندم همه برن بیرون بعد شلوار ورزشی ميپوشيدم
کلاس که خلوت شد مشغول پوشیدن لباساي ورزشيم شدم ولباساي مدرسم رو تا زدم و داخل کیفم گذاشتم
دستام رو تو جیبم بردم و سرم رو پایین انداختم
تو راهرو وقتی از کنار اتاق ورزش رد میشدم متوجه صداش شدم که داشت با یکی از همکلاسيامون حرف میزد
ظاهرا امروز نوبتشون بود که مراقب وسایل ورزشی باشن
از روی کنجکاوی ایستادم و نزدیک تر رفتم تا بشنوم چی ميگن داخل اتاق
با شنیدن حرفاش حس کردم تو مغزم دارن روغن داغ میکنن
اون لعنتی داشت پوزيشنا و ژستايي که دیشب برام عکس گرفته بود رو برای همکلاسيمون توضیح میداد
چشمام رو بهم فشار دادم تا بتونم خودم رو کنترل کنم ولی با شنیدن جمله اخرش تحملم به نهایتش رسید
-من با این استعدادم باید پورن استاري چیزی می شدم
بدون مکث در رو باز کردم و با آرامشی که وجود نداشت رو بهش گفتم
-میشه بیای تمريناي ریاضیت رو بهم بدي؟
با دیدنم مشخصا هول کرده بود و دستپاچه شده بود
توپايي که دستش بود رو زمین گذاشتو به ثنا گفت تنهایی ببرشون حیاط در عوض آخر تایم خودش همه رو جمع میکنه
بدون توجه به غرغراي ثنا دستشو کشيدم و هلش دادم داخل کلاس
قبل از اینکه وقت کنه برای درد برخورد کمرش با میز ردیف اول غصه بخوره دستم رو رو مقنعش گذاشتم و سرش رو به سطح میز چسبوندم
خم شدم و با حرص دم گوشش زمزمه کردم
-انقدر هرزه بازی دوست داری تو؟
با کفش ورزشيم به وسط پاش کوبیدم و پرتش کردم رو زمین
از جاش بلند شد و شروع کرد به عذر خواهی
با تته پته سعی میکرد منو توجیه کنه و قضیه جمع بشه
با لرزون شدن صداش داد زدم
_خفه شو!
در حالی که تلاش میکرد گریه نکنه دستش رو جلوی دهنش گرفت
جالب بود که حتی زحمت بلند شدن از
روی زمین رو به خودش نمی داد
روی صندلی جلوش نشستم و کوتاه گفتم
-سوتينتو در بیار
با تعجب نگاهم کرد و نگاهش رو بین صورت  من و  سینه هاش جابجا می کرد
خشمم دوباره برگشت و صدام کمی بالا رفت
-تکرار کنم چی گفتم؟
تند تند سرش رو همزمان با دستاش به معنای نه تکون داد و در آخر گفت
-چشم الان انجام میدم
از روی زمین بلند شد و به انتهای کلاس رفت
روی زمین پشت دورترین نیمکت به من نشست و کمی بعد لباس زیرش رو روی میز گذاشت
در حالی که زیپ سويشرتش را بالا میکشید از جا بلند شد و ایستاد
لباس زیرش رو برداشت و به سمتم اومد
نزدیکم ایستاد و گلویش را صاف کرد تا متوجه حضورش بشوم 
لباس زیر را از دستش چنگ زدم و داخل کوله خودم گذاشتم
بدون حرف به سمت حیاط رفتم و صدای بسته شدن در کلاس پشت سرم نشون میداد داره میاد
حین ورزش می دیدم چطور سینه هاش رو نگه می داره تا به بدنش برخورد نکنند
میدونستم از نداشتن سینه بند متنفره و الان در حال فحش دادن به خودشه بابت چرت و پرتايي  که به زبون آورده

تایم بعد زیست داشتیم و برخلاف تصورم روی درس تمرکز کرده بود
وقتی دم در مدرسه داشتیم از هم جدا میشدیم یک لحظه برگشت تا حرفی بزنه که با برخورد نگاهامون انگار که پشیمون شده باشه راهش رو گرفت و رفت
عصر وقتی میخواستم کتابام رو  از کیفم در بیارم متوجه شدم میخواست لباس زیرش رو ازم بگیره
پوزخندی زدم و بدون دست زدن بهش کتابام رو جابجا کردم
داشتم با خانواده فیلم ميديدم که صدای رينگتون گوشیم بلند شد
-ارباب فردا میتونم لباس زیر استفاده کنم؟
همون طور که داشتم فکر می کردم که  لباس زیری که پیشم مونده رو پس بدم یا نه جوابش رو دادم
-میتونی
گوشیم رو تو جیبم گذاشتم و دوباره مشغول تماشای تلویزیون شدم
چند دقیقه بعد صدای موبایلم باعث شد مادرم اعتراض کنه که صداش رو ببندم
چشم بی حواسی گفتم و صفحش رو روشن کردم
-ممنون ارباب
همون موقع که صداش رو بستم پیام بعدی رو نوار بالای گوشیم اومد
-شبتون بخیر
پيامش رو بی جواب گذاشتم

sometime ideasWhere stories live. Discover now