n8

907 35 5
                                    

ترم سه بودم که برادر بزرگترش پدر شد
با این که کنکور داشت و می خواست اون سال سال آخری باشه که کنکور شرکت میکنه ازم خواست باهم برای برادر زادش خرید کنیم
برای عصر دوروز بعد قرار گذاشتیم
جایی که میخواستیم خرید کنیم دور بود و مجبور شدم با تاکسی برم
از تاکسی پیاده شدم و بعد از پرداخت هزینه باهاش تماس گرفتم
بعد از کمي موش وگربه بازی جلوی درب یک فروشگاه قرار گذاشتیم و هم دیگه رو پیدا کردیم
همون طور که به سمت قسمت وسایل بچه حرکت میکردیم با ذوق زیاد که به خاطر مدت طولانی تو خونه موندنش بود نفساي عمیق میکشید
-چرا اینجوری نفس می کشی بی صدا بلد نيستي؟
لحن سر خوشش باعث شد لبخند محوی رو لبم بشینه
-عاح شما که هر روز ميرين بیرون نمی دونين تو خونه پوسیدن چه مدليه
ادامه جمله اش را با صدای بلند تری گفت
-من عاشق هواي بيرونم وای خدا!
با چهره پوکر به رفع دلتنگی و ابراز علاقش به محیط نگاه می کردم
وارد اولین شاپ که شدیم چشم غره ای بهش رفتم که خودش رو جمع و جور کنه
چشم زیر لبی گفت و به سمت رگال هاي لباس حرکت کرد
یکی یکی لباساي بند انگشتی مانند پسرانه رو بررسی می کرد
با لحن تمسخر آمیزی مخاطب قرارش دادم
-از کجا میدونی پسره
مود خجسته ای که از لحظه ديدارمون داشت هنوز پابرجا بود
همون طور که بین جوراباي ریز که احتمالا دو تا از انگشتام داخلشون جا میشدند دنبال مدل دلخواهش می گشت جوابم رو داد
-اميدوارم پسر باشه
از سرشونه مانتوش گرفتم و به سمت محوطه ی اسباب بازی ها بردمش
-یه چیزی بگیر که به درد هر دو جنس بخوره
با ذوق به وسایل و تجهزات بی مزه ای که جدا کاربرد یک سريشون رو اصلا نمی دانستم نگاه میکرد و تک تکشون را از جا برمی داشت و بررسی می کرد
با دیدن لباس های ویترین بوتیک روبرويي نزدیکش رفتم و کنارش روی زمین خم شدم (داشت اسباب بازی های طبقه پایین قفسه را بررسی می کرد برای همین روی زانو نشسته بود ) و با حرکت شانه به جلو اشاره کردم
-ميرم اونجا کارت تموم شد اونجام
سرش را به معنای تایید بالا و پایین کرد که باعث شد دوباره روی زانو بنشینم
سرم را به سمتش خم کردم
-نشنیدم چی گفتي
با فهمیدن اشتباهي که کرده فينگرتوی که داخل مستش بود را سر جاش گذاشت واز جاش بلند شد
روبروم ایستاد و مودبانه لبخند زد
-چشم زود میام اصلا ميخواین خرید بچه باشه واسه یک وقت دیگه بريم ببینم از چی خوشتون اومده
چشمام به حالت خط در آمدند
-خريدتو بکن
در حالی که ازش دور می شدم صدای چشم گفتنش را شنیدم
احتمالا تصور کرد نشنیدم چون وقتی وارد بوتیک شدم صدای موبايلم را شنیدم
-چشم ارباب چیزی که میخوام تهیه میکنم بعد میام پیش شما
دکمه اف گوشیم را زدم و داخل کیفم برگرداندمش
-واسه هر حرفم باید یه جمله جواب بده حتما
جواب سلام فروشنده را با حرکت سر دادم و با توجه به شلوغی مغازه حین منتظر ماندن برای خلوت شدن اطراف فروشنده لباس های داخل فروشگاه را از دید گذراندم
با جلب شدن توجه فروشنده شروع کرد به توضیح دادن در مورد جنس خوب لباسی که داشتم نگاه می کردم
به سمت ویترین رفتم و به لباسی که باهاش تصورش کرده بودم اشاره کردم
-رنگ و سایز هاش رو میتونم ببینم؟
فروشنده با صبر و حوصله تک تک رنگ های لباس را برام بیرون آورد و کمکم کرد رنگی که به پوست برفی و موهای خرمایی رنگش بیاد را انتخاب کنم
پاکت لباس را از روی پیشخوان برداشتم و کارتم را همراه با فیش خرید از فروشنده گرفتم.
با خروج از بوتیک دیدمش که روی نیمکت نشسته بود و کنارش چند بسته بود
جلوش ایستادم و سرش را بالا آورد و لبخندی که از اول رو لباش بود پررنگ تر شد
بسته های خریدش را با دست خالی برداشتم و با قدم های آروم به سمت خروجی شاپ سنتر حرکت کردم
با اعلام گرسنگیش به دکه کنار شاپ رفتیم.محوطه متوسطی بود که میز های گردی رو چیده بودند و گوشه ای صندلی ها را روی هم گذاشته بودند
وسايل و خرید ها را روی میز گذاشتم و بعد از آوردن صندلي برای اجرای امر خانم به سمت پیشخوان رفتم
اشترودل گوشت و دلستر ليمو برای اون و هات چاکلت و کیک شکلاتی برای خودم گرفتم و یکی یکی با سینی روی میز بردمشون
با نزدیک شدنم از جا بلند شد و همزمان با نشستنم او هم روی صندلی برگشت
با پیچیدن بوی اشترودل نفس عمیقی کشید و با جیغ ازم تشکر کرد
بدون توجه به اطراف شروع کرد به صحبت با محتویات سینی
در حالی که هات چاکلت را هم می زدم تا خنک شود به لوس بازی هایش نگاه می کردم
بعد از اتمام مکالمه با لبخند شروع کرد به گاز زدن اشترودل
مطمئنم هیچ کس باور نمی کرد این دختر یک سال از من بزرگتره
با صدای تيزش رشته افکارم پاره شد
-راستی شما چی خریدین؟
از جا بلند شد و سعی کرد دسته پاکت کنارم را بگیرد
اخم کردم و مچ دستش که روی دسته بود را گرفتم و مثل او از روی صندلی بلند شدم و نیمه ایستاده به سمت او متمایل شدم
-متوجه نشدم چی گفتی؟
تلاش کرد مچ دستش را آزاد کنه
اجازه ندادنم باعث شد سر جاش برگرده و بنشینه
-خب بگین چی گرفتین
سرش را کج کرد و شروع کرد به بالا و پایین پریدن برای اين که محتوای پاکت را ببیند
هیچ وقت نتوانستم درک کنم این بعد از شخصیتش را
یعنی ارزش داشت به خاطر دیدن داخل پاکت آنقدر جلب توجه کند؟ برایش مهم نبود افرادی که اطرافمان بودند چه فکری در باره او میکنند؟
نگاه مظلوم و سنگ اب کنش هنوز روی من بود و انکار نمیکنم داشتم تحت تاثیر قرار می گرفتم
هشدار های عقلم کار خود را کردند و بدون بالا آوردن سرم جواب تلاشش را دادم
-واسه تو خریدم میخواستیم جدا شیم میدم بهت
حرفم مثل آب روی آتش هیجانش را خاموش کرد
بعد از خروج از بوفه درخواست کرد ایستگاه مترو بدویم-با این که میدانست مخالفت می کنم-بنابر این به آرامی به تا ایستگاه پیاده روی کردیم.البته قدم های اهسته من مانع تخلیه کامل انرژی او نبود.
تا نزدیکی گیت بلیط همراهيم کرد و بعد از دادن پاکت از هم جدا شدیم
عکس هایی که با بافت بلند ارغوانی رنگ جدیدش برایم گرفت بهم نشون دادند که سلیقه خوبی تو خرید لباس دارم-با نادیده گرفتن کمک فروشنده-

sometime ideasTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang