n9_3

747 32 0
                                    

خودش را جمع کرد و به سمت لبه تخت رفت

کتاب هایش رو روی تخت پهن کرد و مشغول انجام پروژه آمار-کاری که از ابتدا قرار بود انجام بدهیم-شدیم
بعد از جمع کردن ظرف های نهار که زیر نگاه سنگین بقیه روی اون و پرسش مداوم حالش از طرف مادرش به اتاق برگشتیم تا من آماده رفتن بشم
مانتوم رو پوشیدم و جلوی آینه ایستادم تا موهام را مرتب کنم
کنارم ایستاده بود و بعد از کمي این پا و اون پا کردن گفت
-کی میتونم بازشون کنم ؟
با تعجب به سمتش برگشتم
-انقدر اذیتی باهاشون؟
دستاش را از دو طرف بدنش بالا آورد و جلوی صورتم به معنای نفي حرکت داد
-نه نه اینطور نيست...فقط سوال کردم
دستانش را پشت کمرش برد و با لحن شمرده تری ادامه داد

-میخواستم بدونم تا کی فرصت دارم ازشون لذت ببرم
نزدیک شد و دم گوشم به حالت زمزمه حرفش را تمام کرد
-چون شما بستينشون اذی..
با در زدن مادرش از هم فاصله گرفتیم
-دخترم برای برادرات از کلوچه هایی که صبح خوردی گذاشتم دوست دارن دیگه؟
با لبخند تشکر کردم و کیفم را برداشتم
بعد از خروج مادرش جلو آمد و دست راستم که آزاد بود  را گرفت و پشتش را بوسید
جلو رفتم و سرش را نوازش کردم
با قدم های من به جلو اون عقب تر می رفت تا به کمد تکیه داد
یکی از پاهایم را بالا بردم و زانوم رو وسط پاش کشیدم
دستاش پایین لباسش مشت شدند و لبش را گاز گرفت که جیغ نزنه
ازش فاصله گرفتم و برای آخرین بار ظاهرم رو تو آیینه چک کردم
با صدای گوشیم متوجه شدم پدرم رسیده
-نمیخواد بیای بیرون خودم میرم
نزدیک در اتاق ایستادم و به سمتش برگشتم
-ساعت ده  منتظرم
سرش را به معنای تایید تکون داد
-چشم ارباب
در اتاقش رو پشت سرم بستم و با خانوادش خداحافظی کردم
با یک دستم کیفم را روی شانه انداختم وبا دست ديگم ظرف کلوچه را نگه داشتم
به سمت ماشین پدرم که آنطرف خیابان پارک کرده بود رفتم

حدود پنج ساعت بعد تماس تصویری  گرفتیم
قیچی و گاز استریل رو همون طور که گفته بودم کنار تخت گذاشته بود و به تاج تختش تکیه داده بود
به پشتي مبل تک نفره اتاقم تکیه دادم
-اول چپی رو ببر
-چشم ارباب
قیچی رو از جایی که تو محدوده دیدم نبود برداشت و خودش رو روی تخت بالا کشید تا پاهایش وارد کادر دوربین بشن

لبه قیچی را از ربان رد کرد و از کشیده شدن ربان ناله کرد
قیچي  را بهم زد و گوشت تحت فشار پاش آزاد شد
قیچی را به سمت ربان بعدی برد که ببرد
-از پایین تر ببر
میدانستم پایین تر بردن قیچی باعث کشیده شدن جایی از ربان که نزدیکه ک.سشه میشه
بریدن این بار براش از دفعه قبل دردناک تر شده بود و مدام آخ میگفت و ناله می کرد
دلم می خواست خودم اونها رو ببرم و جاي زخمش جلوی چشمم باشه
بعد از کمی نفس نفس ريلکس شد و به دوربین نگاه کرد
-با گیره می خوابی
مکث کردم تا متوجه حرفم بشه
-فردا صبح برش دار
چشمای قرمزش رو به دوربین سلفی گوشيش داد
-بله ارباب...خوب بخوابین
سرم رو بالا پایین کردم و بدون حرف دیگه ای قطع کردم

sometime ideasHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin