وقتشه…
چشمامو بستم و دستمو روي گونش گذاشتم و سرشو جلو كشيدم و لبمو روي لباي نرمش گذاشتم…
كمتر از ٥ثانيه طول كشيد كه فقط لبامون روي هم بود ولي هيچ حركتي نميكرديم و بعد جدا شديم
سرمو پايين انداختم
+ببخشيد
زمزمه كردم-كوك…ممنون
سرمو بالا اوردم و به چشماش نگاه كردم
دستشو رو شونم گذاشت و به خودش نزديك كرد…صداي قلبش خيلي آرامش بخش بود
-بيا بخوابيم
و همونجور كه تو بغلش بودم دراز كشيد
انقد صداي قلبش و آغوشش بهم ارامش ميداد كه نفهميدم پلكام كي سنگين شد و خوابم برد
.
.
.
.
.
.انتظار نداشتم امروز رو تنها بیدار شم
بعد ازین که یه دوش گرفتم و کمی صبحانه خوردم نشستم پای فیلم
تهیونگ صبح زود با جیمین رفته بود بیرون
بهش پیام دادم گفت یه کاری پیش اومده باید میرفتنمن حوصلم واقعا سررفته چطوره با بکهیون برم خونه؟شایدم باید وایسم تا کریسمس چون ده روز دیگه کریسمسه
صدای انداختن کلید تو در اومد
-سلاااام ما اومدیم
همه تو اتاقشون بودن جز من
-عه کوک اینجایی؟بقیه کجان؟
+اتاقشون
بدون اینکه سرمو سمتش برگردونم گفتم~عام من میرم تو اتاقم
جیمینم رفت توی اتاقش و تهیونگ اومدسمت من
با اخم به تلویزیون خیره شدم که نفسایی گرمی رو روی گردنم احساس کردم
تکون نخوردم و سعی کردم حالت خودمو حفظ کنمحس خیسی روی گردنم حس کردم که باعث شد از جام بپرم
+چیکار میکنی؟
الان که موقعیتو درک کردم فهمیدم چی شده-کاری که همه زوجا میکنن
+خفه شو..من زوج تو نیستم جیمینه
چشماش درشت شد با تعجب ازم پرسید
-جیمین؟+نه عمه من
-ما فقط کار داشتیم
+تو چرا همیشه با اون کار داری؟
-کوک باور کن اینطور که فکر میکنی نیست
+ته من مجبورت نکردم باهام باشی تو اول درخواشت دادی پس باید یکمم توجه کنی بهم
-ببخشید دیگه این اتفاق نمیفته
سرشو انداخت پایین و گفتتهیونگ خیلی کیوته
+راستی چخبر از تهیونگ خودم؟
-یااا دیگه به اون نگو تهیونگ خودم الان دیگه من تهیونگ توعم
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...