-فاک ددی ما به مامان خبر ندادیم
+من بهش پیام دادم.. خیلی خوشحال شد
-آخیییشش.. من خیلی خوشحالم
+منم خوشحالم که قبول شدی
-راستی ددی با انتقالیت موافقت کردن؟
+نه..
-شتتتت پس میخوای چیکار کنی
+کار پاره وقت تو سئول زیاد هس
-ددی من نمیخوام ت..
+چیزی نگو من خودم میدونم چیکار کنم تو اصلا نگران نباش بیبی
-ددی من متاسفم
+یا ازین حرفا نزن و برو استراحت کن.. فردا صبح زود حرکت میکنیم
.
.
.
.-شیمی شیمی کوکوباپ
+آی تینک عه لایک دیس
-کینجاگو داون داون
+بگورو مارگو
-اووووه حالا بیا وسط قرش بده سکسیییییی
+اوه اووووهههه قرش بدههه
و شروع کرد قر دادن
+داون داون بیبب
-اوووووووووووههههههه
+اوه اوه میونگا حواسم نبود نزدیکیم
-میونگا؟
+شت قاطی کردم.. نارا نزدیکیم
صدای اهمگو کمتر کردم
ولی خب بعداز تموم شدن کوکوباپ کیل دیس لاو اومد و فاک.. نارا دیگه رد داد.. فقط کم مونده بود از ماشین پیاده شه وسط جاده برقصه
-رامپاپام پاپام
+آرام حیواااان
-خفههه خرگگوووش
+عمتههههه
-عمه ندارممم هاهاهاااا
اهنگ تموم شد و اهنگ بلوساید اومد و نارا یکم از جو خارج شد
-ددی خونه چی؟ ما تو سئول جاییو نداریم
+با پدرم صحبت کردم گفت دوستش یه خونه میخواد بفروشه گفته تا وقتی جای خوبی پیدا میکنیم اونجا باشیم
-این عالیه
+آره
-ددی تو سئول رو بلدی آره؟
+اره من بچه بودم تو سئول زندگی میکردم
-چه لاکچری واو
+بله دیگه افتخار کن به پدر باکلاست
-خفه
بک ربع بعدش وارد شهر شدیم.. سئول نغییر زیادی نکرده
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...