+بیرونش کرده
-عالیه.. کاری کن که جئون از خجالت نتونه سرشو بالا بگیره
+اما..
-حمایتت نکردم که برام اما و اگر بیاری حروم زاده
.
.
.
.-وایییی کوکی بدبخت شدم
+چی شده؟
-هواشناسا اعلام کردن هفته دیگه طوفانه برای همین میونگ بليطشو عوض کرده و فردا میااااد
+وای نههه
استرسم چندبرابر شد
=چییییی؟ مامان قراره فردا بیاد؟
تگوک با ذوق بچگانه ای گفت و دوید سمت پدرش و پدرشم اونو محکم بغل کردپدر بودن خیلی به تهیونگ میاد..
از وقتی اون اتفاقا افتاد و نارا زیاد خونه نبود و اگه هم بود به تگوک محل نمیداد تگوک خیلی پکر بود و این افتضاح بود
+پروازش کیه؟
-فردا ساعت 10صبح سئوله
+وااای.. ناهار چی درست کنم ؟
-هرچیزی رو که بهتر از همه درست میکنی
+باشه
فکرم بدجوری قاطی پاتی شده
اون از نارا که معلوم نیست کجاست.. اینم از میونگ.
.
.=ددی کوکی
+جانم؟
=باورم ننیشه مامانمو قراره فردا ببینم
+حدود 4 ماهه ندیدیش آره؟
=اوهوم
+خوشحال باش که فردا میبینیش پرنسس کوچولو
=نارا اونی میگفت اگه مامانم بیاد شما از اینجا میرین
+تو به هیچ چیز جز اومدن مامانت فکر نکن.. باید زود بخوابی که فردا زود بیدار شی
=من فردا مدرسه نمیرم
+قرار نیست بری ولی باید زود بیدار شی که مامانتو ببینی مگه نه؟
=باشه شب بخیر
+شب بخیر خوشگل خانوم
و پیشونیشو بوسیدم
یاد بچگیای نارا افتادم.. شبا اگه بوسش نمیکردم نمیتونست بخوابه ولی الان چی؟
داشت بغضم میگرفت
+تگوکی برا..
که متوجه شدم خوابش بردهاروم بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و در رو بستم
دیدن میونگ بعد از 11سال خیلی دردناکه
خواستم برم تو اتاق که دستی رو رو شونم حس کردم
برگشتم و دیدم تهیونگه.. انتظار دیگه ایم نداشتم
-جونگ کوک از فردا... رابطمون سخت تر میشه
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...