تگوکو بعد از مدرسه بردم شهربازی و تا وقتی که خوابش برد تو شهر چرخوندم.. نمیخوام دلتنگ باشه..
گذاشتمش ردی تختشو و پتورو روش کشیدم و رفتم تو اتاق خودم.. چقدر سکوته.. نمیتونم نبود نارا رو تحمل کنم...
مسخرس بگم دلم برای تهیونگم تنگ شده؟ رابطه من و تهیونگ کم ولی عالی بود.. عکس چه کوتاه چه طولانی قشنگه و جدا شدنش دردناک...
دوس دارم خودمو خالی کنم اما چجوری؟
هیونگ! مطمئنم اون هیچی رو به کسی نمیگه.. باید باهاش حرف بزنم.
.
.+چرا ناراحتی؟
بهش نگاه کردم..
-دلم برای ددیم تنگ شده.. اون الان تنهاس
+تو باید الان لذت ببری از سفرت
-کیهیون.. از وقتی اومدم اینجا خیلی دلتنگم..
+دلتنگ ددی؟
-اون که اره ولی.. دوستم
+اگه دلت تنگ شده چرا باهاش حرف نمیزنی؟
-نمیدونم کجاس
+پوففف نظری ندارم
-کیهیون
+بله
-تاحالا عاشق شدی؟
دیگه نمیتونم سنگینیه قلبمو تحمل کنم+آره
-الانم عاشقشی؟
+فک کنم
تو دلم عروسی بود-بهش گفتی؟
+نه.. اون مثل من نیست
-یعنی چی؟
+نارا شاید تد نتونی متوجهش بشی
-بهم بگو
+چرا این سوالارو پرسیدی
-میخوام راجب تو بدونم
+ولی من اینو نمیتونم بگم
-کیهیون.. راستش من..
=کیهیون برو تو اتاقت میخوام بخوابم
آخخخخ این بچ باز اومد+باشه.. شب بخیر نارا
-شب بخیر
.
.
.+پس راسته
-خجالت داره.. تو بازم کارتو درست انجام ندادی.. کار به این آسونی رو نتونستی انجام بدی
+من چه میدونستم آخه؟
-خودت باید درستش کنی تا کسی متوجه نشده
+چجوری اخه
-کافیه یه هرزه باشه تا همه چیز تموم شه
+نه با مرگم تموم نمیشه
-دهنتو ببند و بجاش یه غلطی کن
.
.
.
.+خدافظ ددی کوک
و بوسی کوچولویی رو لپم گذاشت و رفت تو مدرسه
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...