-سلام ددی
+سلام خوبی گودزیلا؟
-اره ددی.. تو خوبی؟
+اره.. ببخشید انقد کار دارم وقت نمیکنم زنگ بزنم
-اره ددی میدونم منم وقت نمیکنم.. تگوک چیکار میکنه؟
+با مادرش ویدیو کال گرفته
-واو
+راستی نارا.. به کیهیون کی میخوای بگی
-راستش.. دیشب میخواستم بگم.. میدونی ددی.. من واقعا نمیدونم چرا اینجوری شدم..
+چرا نگفتی؟
-اون هم اتاقیه هرزم اومد تو اتاق.. الانم پسرا برای مسابقات سه روز دیگه دارن تمرین میکنن
+بهم نتیجه رو بگو باشه؟
-چشم.. ددی چه خبر از مامان؟
+باهاش حرف نزدم هنوز
-امروز بهش زنگ میزنم
+باشه.. بهش بگو منم دلم براش خیلی تنگ شده ولی وقت نمیکنم
-باشه.. عام ددی صدام میزنن.. فعلا
+باشه خدافظ
.
.
.
.+احتمالا 2روز دیگه همه چیز تموم شه
-عالیه.. آفرین
بغضم گرفته بود.. خیلی بدی پدر..
.
.
.
.امروز دیگه تهیونگ بعداز 3 روز قراره برگرده.. خونه بدون اون خیلی بی روحه..
ناراهم خوشبختانه فردا میاد..من و تگوک این سه روز خیلی خوش گذروندیم.. همش شهربازی و کافه و ازین چیزا..
مامانش واقعا باهاش مهربونه.. میونگا تو نونا خوبی نبودی ولی مادر خوبی هستی آفرین..
تهیونگ بهم پیام داد که رسیده فرودگاه و حسابی گرسنس برای همین چندنوع غذا براش اماده کردم و قبل ازین که تهیونگ برسه به تگوک غذا دادم و باهاش بازی کردم...
.
.
.~شب قبل از مسابقه~
-کیهیون
+بله نارا
-یادته خواستم یه چیزی بگم که هم اتاقیم اومد؟
+اره اتفاقا میخواستم بپرسم ازت.. چی میخواستی بگی؟
-خب میدونی کیهیون.. هر ادمی توی زندگیش عاشق میشه
+واووو عاشق شدی جئون؟
-اره..
+اون بدبخت کیه؟
-تو
+وات؟
-میگم عاشقت شدم.. ردم نکن... من تحمل درد ندارم
سرشو پایین انداخت...نه نه نهههه من نمیخوام رد شم
+نارا.. من خیلی دوستت دارم اما.. رنگ عشق ما به هم متفاوته
نه..
+میدونی..نمیخواستم بهت بگم ولی.. من به دخترا علاقه ندارم... من نمیخوام دلتو بشکنم و.. اینم دست من نیست
حس کردم یه چیزی تو سینم ترک خورد و ریخت
-نه.. تو گی نیستی.. تو.. تو
خودم نفهمیدم کی شروع کردم به گریهبغلم کرد و سرمو به سینش فشار داد
+من واقعا متاسفم نارا.. من.. من نمیدونستم اینطور.. میشههولش دادم و از تخت بلند شدم
-وه تقصیر تو نیست.. تقصیر من لنتیه.. دل لنتیم..
و بعد زدم بیرونصداشو میشنیدم که داره صدام میزنه و معلوم بود داره دنبالم میاد ولی بدجور شکسته بودم..
گی های کثیف...
.
.
.صدای کلید از در اومد و من با ذوق رفتم سمت در اما تگوک از حاش تکون نخورد و فقط یه لبخند زد
+سلام خسته نباشین
لبخند مستطیلی که از ته قلبم میپرستیدم زد
-ممنون.. تگوک کجاس؟
+تو اتاقشه نمیدونم چطور نیومده
-عیب نداره
چمدونشو گذاشت رو زمین و همونموقع نارا با چشمای گریون اومد.. چی شده؟؟؟؟من و تهیونگ دوتامون دویدیم سمتشو تهیونگ سریع بغلش کرد
-چیشده بابایی؟
=بابا.. هق.. عمو.. هق منو.. اذیت کرد
تهیونگ اخمی کرد.. من کی اذیتش کردم اخهههه
-مگه چی شده دخترم؟
=هققق.. تجا.. وز
چشمای دوتامون درشت شدتهیونگ قرمز شده بود و از عصبانیت میلرزید
~تهیونگ~
باورم نمیشد.. این جونگ کوک من نیست
مطمئنم تگوک دروغ نمیگه.. اون جونگ کوکو از منم بیشتر دوس داره
جئون.. ازین به بعد برات میشم کیم وی.. کابوست..
🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯
دیدین چیشد؟ :')
فوش آزاده :")
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...