Family (28)

1.9K 254 210
                                    


~نارا حتما باید قبول شی

-داری مسخره میکنی مگه نه؟

~مگه نمیگی بابات زیستش خوبه؟

-آره

~خب ازون کمک بگیر

-فعلا که الان باید برم

~اوکی..راستییی عکس جدید تگوک رو دیدی؟

-نههههه..تهیونگ آپلود کرده؟

~آره بابا..برات میفرستمش..فک کنم بابات اونجاس

به اونجایی که  سویانگ اشاره کرده بود نگاه کردم..آره اون ماشین بابامه

-آم پس فعلا خدافظ

~بای بای

رفتم سمت ماشین بابام

-سلام ددی

+سلام  خوبی؟

-ممنون

+کجا بریم؟

-میشه فقط با ماشین یکم دور بزنیم؟

+باشه..سویانگ نیومدن دنبالش؟

-نه

+بهش بگو بیاد برسونیمش

-واقعا حوصلشو ندارم ددی

+چیزی شده؟

-نه..فقط یه ازمونی قراره برگذار بشه برای ورود به مدرسه یانسنگ سئول..مخب از هر مدرسه یک نفر با قرعه کشی انتخاب میشه و متاسفانه..من انتخاب شدم

+واو این که خیلی عالیه

-من زیستم خوب نیست ددی؟چرا هیچکی اینو نمیفهمه

+گاد ددیه تو استاد دانشگاهه اونم راجب همین چیزا بعد اونوقت تو نگران اینی؟

-من خوشم از درس خوندن نمیاد

+ما به مامان هیچی نمیگیم و خب اگه نشدی عیبی نداره

-باشه..راستی مامان چند روز دیگه دوباره میره درسته؟

+آره متاسفانه

-ددی یه چیزی میخوام بگم

+بگو عزیزم

-بابا..من خواهر یا برادر کوچیک...میخوام

آخیش بلاخره گفتم..جدیدا احساس میکردم یه بچه دوست دارم تو زندگیم باشه

+چرا؟

-دوس دارم

+ولی نمیشه

نمیشه؟انتظار اینو نداشتم

-چرا نمیشه؟

+یه چیزایی رو بزرگتر شی میفهمی

-وای ددی تو خودتم خوب میدونی من همه چیز رو بهتر از تو و مامان میدونم..ناسلامتی اسمات نویسم

+چه افتخاریم میکنه..عزیزم فیکای گی تو فقط یه مشت تخیل ذهن مریضته..گاد یه لحظه فک وی و تهیونگ باهم بخوابن

My Turn! [VKOOK] Where stories live. Discover now