-زودتر باید یکاری کنیم.. لعنت بهششش.. چرا ولش نمیکنه؟ زندگیش مهم نبود؟ شغلش؟ آبروش؟ کلشو بخواطر اون پسره هرزه به باد داد
+پدر.. خواهش میکنم بیخیالشون شو.. به اندازه کافی گند زدیم تو زندگیشون
-ولی هنوز دوتاشون هیچ مشکلی براشون پیش نیومده
+الان میخواین چیکار کنیم ها؟؟ نکنه میخواین پاشم برم دوتاشونو بکشم؟
-دختر خنگ.. به این فک کن که بجز اون هرزه چی برای کیم خیلی مهمه؟
+پدر میشه انقد نگی هرزه؟ اون هرزه نیست.. جونگ کوک هرزه نیست
آخر جملشو داد زدپیر مرد خندید و آروم آروم به دخترش نزدیک شد
-تو خودت که شبانه روز بهش میگفتی!؟
+خودت مجبورم کردی
-تو هنوزم دوسش داری؟
سرشو انداخت پایین و جوابی نداد
-خیلی اسکلی اگه یکم به مادرت رفته بودی الان همه چیز درست بود
+منو به یه هرزه برای خوش گذرونیه دوستات تبدیل کردی دیگه چیکار کنم؟؟
-اون قلب لعنتیتو از بین ببر.. احساساتتو بکش.. خالا بیخیال تو آدم بشو نیستی.. بگو اون کیم احمق چه چیزی براش از همه مهم تر؟
+جونگ کوک
-بجز اون
+فک کنم.. تگوک
-خوبه
+ولی پدر.. ما تگوکو ازش گرفتیم ولی باز پسره رو ول نکرد
-چون خیالش راحته تگوک پیش توعه و حالش خوبه و نفس میکشه.. اگه نفس نکشه.. تهیونگ حاضره هرجور شده انتقام بگیره..
+چی؟ پدر دیوونه شدی؟؟ میخوای.. میخوای تگوک منو.. دخترمو بکشی؟؟
-صبر داشته باش دخترم.. اون جانگ مین ولگرد کجاس ؟
+مدرسش هنوز
-راستی گفتی دختره دیگه مدرسه نمیره؟
+نه به لطف آقاپسرت نمیره
.
.
.-نه نههه اون بی گناهه
دستاشو گرفته بودن و اونقد جون نداشت که خودشو آزاد کنهاون طناب دور گردن جونگ کوک مثل طنابی دور گردن خودش بد
حس خفگی داشت
-جونگ کوووووک.. التماس میکنم ولش کنین
جونگ کوک با اون صورت خونی و لبای کبود لبخند خسته ای زد
+دوستت دارم
آروم گفت ولی تهیونگ شنید.. خودشم نمیدونست چجوری ولی مهم نبوددوباره شروع به داد زدن کرد
-منم دوستت دارممم نمیزارم بلایی سرت بیاد
YOU ARE READING
My Turn! [VKOOK]
Fanfictionدوتا دوست مجازی که کم کم عاشق هم میشن با یه اتفاق کات میکنن و دیگه خبری از هم ندارن و زندگی یکی ازونا تباه میشه.. چی میشه اگه در آینده اونا عضو گروه معروف بی تی اس شن و بعد ازینکه دوباره به هم حس پیدا کردن بفهمن همون آدمان؟ _تو همونی؟تو همون عوضی...