wooow

1.5K 150 7
                                    

Lou
پر از اضطراب روزنامرو اینور اونور میکردم،هیچ کوفتی توش پیدا نمیشد،اگرم میشد به طرز فاکی گرون بود و من نمیتونستم از پسش بر میام. از رو ناچاری شروع به شماره گرفتن تنها موردی که گیرم اومده بود کردم،خونه کوچیکی بود و مناسب برای اجاره و اتفاقا مناسب واسه یه استودیو خونگی بود،اما باید با یکی که خودش اهنگساز بود شریک میشدمش و اخرین چیزی که حوصلشو داشتم،یه هم اتاقی بود.
-------------------------------------

وقتی در زدمو در باز شد اولین چیزی که تو ذهنم اومد این بود،وااااو. پسر قد بلندی که موهای فر بلند داشت و چشمای سبز. پیرهن یقه بازی پوشیده بود و از مدل ایستادنو لبخند زدنش معلوم بود از منم بیشتر استرس داره.
+امم.. سلام
مغز من دوباره:وااااو. چه صدایی داشت،پسره یه ترکیب به طرز عجیب غریب فوق العاده بود،چشمای گیرای سبز براق،موهای فر بلند،لبای صورتی،خط فکش و... دیدم داره یکم عصبی بهم نگاه میکنه و خودشو تکون میده و فهمیدم که بله  نه تنها جواب سلامشو ندادم دوساعته عین ادم فضایی بهش زل زدم
-سلاام... سلام. بب.. ببخشید به خاطر زل زدنم.. من.. من عادتمه که اولین بار به ادما اینجوری نگاه کنم.
استرسش کمتر شد،لبخندش دوباره رو لباش نشست و رفت کنار و به داخل دعوتم کرد.
وارد خونه شدم،فضای گرم و قشنگی داشت،یه نشیمن خیلی کوچیک درست سمت راست قرار داشت که دیواراش رنگ سبز ملایمی بود و دوتا مبل سبز مخمل و یه تلویزیون. روبه روی در راهرو بود،همینطور که چشامو تو خونه میچرخوندم،وارد خونه شدم ،باهم وارد راهرو شدیم،وسط راهرو سمت چپ اشپزخونه جمع و جوری بود. ،یه نگاه سرسری داخلش انداختم.  ته راهرو سمت راست یه اتاق و درست روبه رو، اتاق بزرگی که تبدیل به استودیوش کرده بود،وسایل نسبتا ساده ولی مناسب استودیورو میشد داخلش دید،
داخل اتاقو نگاه کردم،رنگ دیوارا ابی پررنگ و ارامش بخشی بود،و یه تخت یه نفره یه گوشه بود با یه گیتار روی ملافه ی بهم ریخته تخت و چنتا کاغد نت ریخته شده روی زمین یه میز کامپیوتر پایین تخت و دیوار انتهای اتاق کلش کتابخونه بود، و کنار کتابخونه مبلی همرنگ ملافه های تخت ینی ابی که لباسای پسره روش ریخته بود.
+ببخشید انقد اینجا بهم ریختس ،فک نمیکردم کسی بیاد (با خنده) البته اگه میدونستمم فک نمیکردم جمع و جور کنم.
_اشکال نداره بابا،خودمم همینم... راستی من لویی ام.
+وای اره،انقد حواسم پرت بود یادم رفت اسممو بگم، منم هری ام،هری استایلز،خوشبختم.
موقع دست دادن باهاش یه چنثانیه حواسم به چهرش پرت شد و همینجور داشتم دستشو عین احمقا فشار میدادم و باز متوجه عجیب بودنم شد،ولی خب قیافش... فاک.
+خب... نظرت چیه؟
_امم.. خوبه و البته واسه شرایط من خیلی خوبه ،راستی چطور انقدر اجارش پایینه؟
+راستش چونکه اینجا واسه خودمه،اما  حقوق شغلم کفاف کافی برای خریدن لوازم بهتر برای استدیورو نمیده،و تصمیم گرفتم از این راه یکم پول در بیارم،
_اهان،درسته... البته من یکم وسیله دارم که اگه بیارم میتونیم،میتونیم باهم استفاده کنیم...
کمی ذوق زده شد
+چقد خوب..پس میخوای بیای؟
_خب.... اره... چرا که نه جای بهتری از اینجا واسم پیدا نمیشه،منم، پولی ندارم.
همینجور که سمت در میرفتیم ساعت یازده رو مشخص کردیم برای اینکه وسایلمو بیارم.
+از اشناییت واقعا خوشحال شدم لویی...
_تاملینسون. لویی تاملینسون.
+تاملینسون...پس فردا میبینمت.
لبخند قشنگی زد و وقتی درو بست وااو بلندی ایندفعه از دهنم بیرون پرید و تا اومدم نفسمو بیرون بدم سریع در باز شد
+آمم...چیزی گفتی؟؟
هول شدم و گفتم
_نه نه... ام.. خداافظ
و سریع زدم بیرون.
هووف.
وای خدا تو عمرم انقد ضایع نبودم.
--------------------------------------
خببب،بچه ها،سلاام.
واااو؛)
من مهسام وتقریبا یه ساله که دایرکشنر و لریه ام.و البته زیام شیپر. این اولین فنفیک منه،و قراره فنفیک نسبتا کوتاهی باشه،اگه دوستش دارین برام ووت و کامنت بزارین،تا ادامه بدم چون خیلی قراره جذاب شه،سعی میکنم هرشب پارت بزارم.
ماچ به کلتون💙💚😁

You Are Mine|Completed|Where stories live. Discover now