I love that boy

362 78 13
                                    

L
وقتی از فرودگاه رسیدیم هتل وسایلمونو جابه جا کردیم و هرکدوممون یور ولو شدیم.اینجا یه سالن بزرگ با چهارتا اتاق بود.
نزدیکای ظهر بود و چندساعتی وقت ازاد داشتیم تا موقعی که بخوایم واسه کنسرت شب آماده شیم .رفتم سمت اتاق لیام و زین .در زدم و رفتم تو .
لیام رو تخت ولو شده بود و از صدای شیر آب فهمیدم زین حمومه . یه نگاه به در حموم انداختم.
لی-اگه میخوای بری کرم بریزی باید هشدار بدم امروز از صب سگ بوده
لو-نه حقیقتا ایندفعه رو باتو کار دارم.احیانا نمیخوای بری حموم پیش اقا سگه که؟
-چطور؟
+میخوام باهات حرف بزنم گفتم یوقت برنامه های اون پایین مایینارو  بهم نریزم میدونی
-نه حالا چون تویی میتونم صبر کنم
+خوبه... حالا اگه عم خیلی زد بالا بگو خودم یکاریش میکنم برات
لیام بالشتو شوت کرد تو سرم و پاشد یه تقه به در حموم زد
زی-بلی؟
دادزدم -اومدم شوهرتو ورش دارم ببرم کارش دارم
زی-عا خیل خب
لی-فعلا زی
لیام تیشرتشو از رو صندلی چنگ زد و پوشید و باهم اومدیم بیرون
-کجا میخوای بریم؟
+نمیدونم
-با پشت بوم چطوری؟
+نایس

درو باز کردم و پامو از لبه گذاشتم بالا و رفتم بیرون.باد میزد بین موهام.لیام یکم جلوتر ازم ایستاد
-خب..چیشده لو
خب..الان چی بگم.دستامو کردم تو جیب شلوارم و شروع کردم راه رفتن. لیامم کنارم میومد.
+راستش میدونی..قضیه راجع به من و هریه
...من حس میکنم گیجم.حس میکنم گیر کردم و نمیدونم باید چیکار کنم.نیاز داشتم خودمو به یکی توضیح بدم و کمکم کنه خودمو بفهمم
لیام اروم سرشو تکون داد
-من گوش میدم و تا هرجایی که میتونم کمکت میکنم پسر
+من نمیدونم زین چقدر بهت گفته یا اصن چی گفته..اصلا اولین بار راجع به هری من از زبون شما شنیدم.توی استودیو..اما اونقدری انگار اهمیت ندادم
-ببین...ما اونموقع چندوقتی بود متوجه این شده بودیم..هرسه تامون.. که هری چجوری بهت نگاه میکنه یا اطراف تو رفتاراش فرق میکنه و اینچیزا.فکر میکردیم شاید قضیه در کاره تا اینکه ..هری با زین حرف زد.
ایستادم وسرمو اوردم بالا.معلوم بود مردده بگه.
+لیام ببین من اول باید بدونم احساس اون دقیقا چه شکلیه تا بتونم خودمو هم بفهمم
-باهاش حرف زده بود و گفته بود که..دوست داره.چندوقتی هست و این سخته براش چون نمیخواد بهت بگه و نمیخواد تو متوجه بشی چون میترسید همچی بینتون به هم بخوره
نایل هم قضیه رو میدونست و یه مدت زمانی ای  هممون میدونستیم جز تو . هری سعی کرده بود رفتارشو کاملا عادی کنه که بعد از قضیه قرار داد...همه چی بینتون فرق کرد
درواقع زین اول میخواست مسئولیت قرار داد با ما باشه که وضعیتی که پیش میاد برای هری سخت نشه که نشد و براش سخت بود
اما بعد از قرارداد واکنشای تو...دور از انتظار هممون بود
+ببین من... نمیدونم...هوف...بزار از اول شروع کنم
یه لبه گیر اوردم و نشستم
"گفته بود که دوست داره"
شنیدن این قلبمو به تپش انداخته بود
سعی کردم ذهنمو جمع و جور کنم تا بتونم از اول درست درمون تعریف کنم.
+من هیچ ایده ای نداشتم راجع به اینکه هری احساس خاصی بمن داره قبل اینکه حرف شمارو تو استودیو بشنوم.
بعد از اون یکم دقت کردم و فکر کردم شاید...فقط شاید شما درست میگین و تنها چیزی که به فکرم اومد این بود که اگه درست باشه ایا رابطمون خراب میشه؟
بعد از چندوقت انگار فراموش کردم چون به قول خودت..رفتارای هری عادی شده بود
من از همون اول با هری خیلی راحت بودم و زود باهاش صمیمی شدم و ازش خوشم اومد
شخصیتش ،کاراش ، برام دوست داشتنی بود.
وقتی قضیه ی قرارداد پیش اومد اینطوری فکر میکردم که خب..کار سختی که نیست..فقط قراره یکم نقش بازی کنیم . فکر نمیکردم این قراره بهمون آسیبی بزنه اما عصبانیت و ناراحتی هری برام عجیب بود.فکر میکردم از سر اینه که نمیخواد به من اونشکلی نزدیک باشه
ولی من نه تنها بدم نمیومد بلکه دوست داشتم نزدیکش باشم
الان دارم میفهمم که قرارداد برای من شبیه اطمینانی شد که بدون اینکه کسی منو بازخواست کنه میتونه تو رابطه ام با هری بی پروا باشم و هرچقدر میخوام بهش نزدیک بشم بدون اینکه نیاز باشه خودنو حتی به خودم توضیح بدم و برای کارام دلیل بیارم
به اون وضعیت بدجوری عادت کردم و برام دوست داشتنی شد
هروقت هم زیادی پیش میرفتم یجوری پیش خودم طفره میرفتم اما..بعد از اینکه زین باهام حرف زد کاری کردم که به هیچ وجه نمیتونم ازش طفره برم..
نگاهی به لیام انداختم..نمیخواستم دیشب رو تعریف کنم
همین بود که چشم منو به احساساتم باز کرد و من الان اینجام و پیش تو و خودم به اینا اعتراف میکنم.
لیام من حس میکنم...یعنی میدونم که باید یه تصمیمی بگیرم ولی میترسم و این جلومو میگیره...و میدونم که توام این ترسو داشتی .برای همینه که ازت کمک خواستم
لیام که تا الان روبه روم ایستاده بود و بهم گوش میداد ،اومد کنارم نشست
-اره لویی منم میترسیدم
تا حالا همچین حسی رو به یه پسر نداشتم وهمچین توقعی از خودم نداشتم و قضیه فقط این نبود ..حس من به زین چیزی بود که هیچوقت تجربه نکرده بودم و این بیشتر از همه ترسناک بود.
میترسیدم از اینکه حسمون زودگذر باشه...که من آدمش نباشم،که اگه یه رابطه رو شروع کنیم از پسش بر نیام
از وقتی پیش خودم اعتراف کرده بودم که زین رو دوست دارم هزاربار خواستم قدمی بردارم و نتونستم. برعکس من زین آزادانه احساساتشو نشون داده بود و این بیشتر از همه منو اذیت میکرد که یه ترسوام
به جایی رسیده بود که میخواستم از بند پا پس بکشم و همه ی اینا از سر ترس بود لویی..
اما یه ترس بزرگتر چشمامو باز کرد
ترس از دست دادن زین.من زین رو دوست داشتم ولی تا وقتی حس نکردم دارم از دست میدمش نفهمیده بودم چقدر..
لیام بهم نگاهی انداخت
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
-همه ی این اتفاقا قبل از انتشار اولین آلبوم ما بود و فکر کنم میتونی حدس بزنی این وسط چی پیش اومد
درامای قبل از انتشار آلبوم
من و زین باهم زندگی میکردیم و مدت نسبتا طولانی ای بود که زین پابلیک کام اوت کرده بود و ما از همون شروع ،هر رابطه ای رو بین خودمون رد کرده بودیم و لیبل از این طریق چیزی گیرش نمیومد
زین مجبور شد یه قرارداد ببنده..
قرارداد این بود که با یه پسر بازیگر همخونه بشه و اعلام کنن که باهم رابطه دارن
وقتی اینو فهمیدم اونقدر شک زده بودم که نمیتونستم هیچ واکنشی داشته باشم . وقتی زین وسایلشو جمع کرد و رفت تازه باور کردم
هفته اولش عین بدبختا شده بودم .لویی...وقتی بعد از استودیو باهام برنمیگشت خونه و به این فکر میکردم که میره پیش اون دیوونه شده بودم...بعد که یه نگاه به خودم انداختم دیدم من یه هفته بدون زین اینطوری شدم اونوقت چجوری میخواستم ولش کنم ؟؟
فهمیدم بدون زین هیچیو نمیخوام...فهمیدم من عاشق اون پسرم
با همه ی وجودم
لبخندی روی لب جفهمون نشسته بود
-همون شب تصمیمو گرفتم و هر صدای دیگه ای رو خفه کردم و همون موقع رفتم در خونه پسره. وقتی درو باز کرد بدون اینکه هیچی بگم رفتم تو و دنبال زین گشتم که با شنیدن صدای من از اتاقش اومده بود بیرون
بدون اینکه هیچی بگم فقط رفتم سمتش و محکم لباشو بوسیدم
لیام خندید
-پسره بیچاره از دست من خشکش زده بود
از همون شب زین دوباره برگشت خونه
الکس راضی نمیشد بیخیال قرارداد بشه
ما رفتیم و با خود بازیگره حرف زدیم
پسره خیلی خوب بود و ماجرارو که شنید سریع قبول کرد که اون هم  پا پس بکشه و الکس هم که میدونست خبر رابطه داشتن ما دوتا خیلی بیشتر به نفعشه راضی شد. از همون جا هم بود که پسر بازیگره رفیق صمیمی ما شد و توعروسیمون هم بود
بعد از چند لحظه که لبخند رو لبامون بود و هیچی نگفتیم لیام رو کرد به من
-لو...من نمیگم تو باید الان تصمیم یهویی بگیری...بعد از اینکه منو زین اینجوری شروع کردیم اوایل رابطمون خیلی سختی کشیدیم تا بتونیم خودمونو درست کنیم ولی چیز مهم این بود که من با ترسم کنار اومده بودم و زین توی اینکار خیلی زیاد به من کمک کرد.تو الان یه قدم بزرگ برداشتی و با خودت روراست شدی اما تصمیم یهویی گرفتن وقتی با ترست کنار نیومده باشی ممکنه همه چیزو بدتر کنه
جلوی لیام سر تکون دادم و حرفاشو تایید کردم اما
من همون موقع اشم تصمیم یهوییم رو تو سرم گرفته بودم!
_____________________________
💛❤

You Are Mine|Completed|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang