Would you go on a date with me?

378 79 44
                                    

تقریبا یه هفته شده بود که لویی پیش لاتی مونده بود

لاتی درحالی که ماگ شیرنسکافش دستش بود اومد تو هال
-الان من نمیفهمم که چرا هنوز برنمیگردی
+من... پوف... خودمم دقیق نمیدونم
لو خلاصه ماجرا رو واسه لاتی تعریف کرده بود
لاتی اومد کنارش نشست
-الان مگه تصمیم تو عوض شده؟
+خب نه
-پس هنوزم میخوای هری پیشنهادتو قبول کنه دیگه
لویی سرشو تکون داد
-پس چرا تردید داری واسه برگشتن؟
-چون... اصن اگه بگم و قبول نکنه چی؟
لاتی با قیافه پوکر نگاش کرد
+خاب باش اینجوری نگام نکن!
من هنوزم میترسم،اونسری تمام تلاشمو کردم ترسمو پنهان کنم،ولی واکنش هری باعث شد ترسم دوباره برگرده. من تا حالا به این فکر نکرده بودم که این ترس برای هری هم هست .فکر میکردم فقط لازمه من اولین قدمو بردارم و بقیش قراره درست پیش بره،فکر میکردم هری اشتباه نمیکنه،و این جلو اشتباهات منم میگیره .این فکر احمقانه ای بود واگه.. اگه از پسش بر نیایم چی؟اگه بهم اسیب بزنیم... وخودمم میدونم تا وقتی انجامش ندیم نمیفهمیم و خیلی از افکارمم از فکر بیش از حده ولی خب...نمیدونم کی آماده ام که...
لاتی دستشو رو شونش گذاشت و وسط حرفش پرید
-لو تو همین الانشم آماده ای. مدتی رو که نیاز داشتی به اینچیزا فکر کنی سپری کردی و حالا وقتش که برگردی و وقتی که شروع کنین و وقتی جفتتون همدیگه رو دوست دارین و مطمئنین از این قضیه غلبه به این شک و تردیدا دوتایی خیلی راحت تر میشه
لویی نفس عمیقی میکشه و سرشو به نشونه ی تایید تکون میده
صدای نوتیف گوشیش اومد . پیام از زین بود
-نمیخوای کونتو جمع کنی پاشی بیای استاد
+مث اینکه دلت خیلی برام تنگ شده
-نه از این هواها برت نداره...منتها یکی دیگه خیلی دلتنگت تنگ شده
...
+چخبرا
-هیچ..با هری کلابیم
+عا  حالش خوبه؟
زین یه عکس سند کرد
هری تو بغل یکی از دوستاش بود و میرقصیدن ،البته رقص که نه،چون هری عملا رو شونش خوابش برده بود
-خودت تشخیص بده
لو حس کرد یکم حسودیش شد
+...خب پس ظاهرا  بد نمیگذره
-حسودیت میشه پاشو بیا خودت باهاش برقص

لویی دیگه چیزی نگفت وگوشیو خاموش کرد
چند دیقه ای ساکت نشست  تصمیمشو گرفت که برگرده 
به زین تکست داد
+تا کی کلاب میمونین؟
-همین الانشم اومدیم بیرون هری عملا خواب بود
یه مسکن بهش دادم و الان رو صندلی ماشین کنار من خوابه و میخوام برگردیم
لویی چند دیقه فکر کرد و بعد تایپ کرد
+زین میشه بیای اینوری اینجا؟

از لاتی خداحافظی کرده بود و اومده بود بیرون
زین از ماشین پیاده شد
+چطوری خره
-بله دیگه چرا خره نگی..خر گیر اوردین شما دوتا سواری میدم بهتون
+خا حالا چسی نیا دیگه
لویی نزدیک ماشین شد
-چطوری..خوبی؟
+اوهوم
یه نگاهی داخل ماشین انداخت  صندلی خوابونده شده بود و هری خواب بود لبخند کمرنگی زد
زین ب لو نگا کرد که با لبخند به هری زل زده
-میگما..نگیری تو خواب بکنیش
لویی با حرص سوییچ ماشینشو پرت کرد تو سینه زین که نیشش باز شده بود
زین همینوری که دور میشد میرفت سمت ماشین لویی سمتش گفت
-نری ماشین عزیزمو بگا بدی
لویی به پشتش یه فاک نشون داد و نشست تو ماشین
زین دور زد و برگشت سمت شهر
لویی چرخید و بهش زل زد
غرق خواب بود
وقتی دیدتش تازه فهمید که چقدر دلتنگش بوده
  با دیدنش آروم شده بود و انگار همه ی حسای بدش پریده بود
ماشینو روشن کرد و راه افتاد

You Are Mine|Completed|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora