definitely not gay

713 125 9
                                    

L
ساعت ده دقیقه به یازده بود،و خب من زودراه افتاده بودم اما ده دقیقه زودتر که اشکالی نداشت،داشت.
از چنتا پله ی خونه بالا رفتم و جعبه هارو پایین گذاشتم،کلیدی که بهم داده بود رو تو قفل در گذاشتم و درو باز کردم ،در حالی که خم شده بودم جعبه هامو بردارم،سرو صدای یه دختر با هری میومد. یه لحظه هنگ کردم،نکنه بدموقع اومده باشم؟یکم نزدیک راهرو شدم،صداها واضح تر شد،صدای غرغروی یه دختر میومد و صدای خنده هری،
+پاشو،جنی،پاشو الان هم اتاقیم میرسه میخوام اینجاهارو جمع کنم
+اههه... ولم کن هری،بزا بخواب... نه نههه نکننن قلقلکم نده لعتیی... ن... باشش.. باشه.. پاشدم... تورووحت.
صدای خنده ی هری بالا رفت و از اتاق اومد بیرون منو اون وسط با جعبه هام دید شوکه شد.
با لبخند مسخره ای سلام کردم.
-ببخشید یکم زودتر اومدم،امیدوارم که،اشکال نداشته باشه؟
+نه نه... نه اصلا،بیا... بیا بزا کمکت کنم. جعبه هارو ازم گرفتو گذاشت گوشه کنار مبل،منم رفتم پایین تا چمدوناو وسایل دیگمو بیارم،وسایل زیادی نداشتم.
وسایل استودیو هم پیش رفیقم بود و بعداز ظهر برام میفرستاد.
بعد از یکی دوبار دیگه رفتنو اومدنو و با کمک هری وسایلو همرو اوردم بالا.
جنی لباس پوشیده و حاضر داشت میرفت تو اشپزخونه،با دیدنم لبخندی زد و همراه با حرکت سر بهم سلام کرد،منم سرمو تکون دادمو بهش لبخند زدم،رفت داخل اشپزخونه و منم رفتم سمت اتاق،هری داشت رو تختیو اینارو مرتب میکرد،
منو که پشتش دید برگشت
+وسایلت تموم شد؟
-اره،همینا بودن.
+اهان،اخه،پس تخت چی؟
جنی:هری... من دارم میرم.
هری با ببخشید زیر لبی رفت تا جنیو همراهی کنه،به دیوار کنار راهرو تکیه زدم و رفتنشو تماشا کردم،موقع رفتن هریو بغل کرد و گونشو بوسید،دختر خوشگلی بود.
هری درو بست و منم رفتم تو هال.
-دوست دخترت بود؟
+چی ؟...جنی..ن..نه.... از دوستای صمیمیم. من دوست دختر ندارم.
بعد با نگاه هولی به من،در حالی که گونه هاش سرخ شده بود و با موهاش ور میرفت گفت
+یعنی... یعنی فعلا ندارم.. میدونی.. در حال حاضر.. یعنی نکه نداشتم کلا...
-(با خنده) باشه هری... فهمیدم... الان تو دوست دختر نداری.
راهمو سمت اتاق کج کردمو هری پشت سرم اومد.
+خب.. کجا بودیم ؟اها،تخت
-اره،نه تختی ندارم که بخوام بیارم اینجا،فک کنم باید برم بخرم.
+راستش... من یه تخت دو نفره دارم ،میتونم اونو بیارم.
تعجب کردم.
-ینیی،باهم رو تخت دونفره بخوابیم؟
+ ن.. ن. نه... منظورم این نبود که یعنی... هوف...من یه تخت با سایز خیلی بزرگ دارم،که خونه مامانبزرگمه الان و.. و میتونم بیارم توی اتاق بعد،تاوقتی که.. فقط تا.. وقتی ک تو تخت بگیری که راحت تر باشی.
هول شدنشو نمیفهمیدم،با تکرار حرفاش انگار هی میخواست یه چیزیو تاکید کنه،ولی هولم میشد. باز گونه هاش سرخ شده بودن و با موهاش بازی میکرد.
-امم.. باشه ممنون،فک کنم ایده ی بدی نباشه.
و جمله ای تو ذهنم جرقه زد.
(Definitely not gay)
-----------------------------------------------------------

خب ،سععلام:)).
ارع،از نظر لویی فعلا پسرمون گی نیییس
نظر شما چیه؟؟:)))))
نظرتونو بگین
ماچ به کلتون
💙💚💙💚

(بچه ها اگه حداقل یه تعدادی داستان روبخونن و حمایت کنن من ادامش میدم،چون الان چپترای زیادی رو نوشتم ولی به انگیزه نیاز دارم)
                        

                               سبزکم☘
                          @sabzakam🌙

You Are Mine|Completed|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang