گایز اول این پارت تا جایی که از %% استفاده کنم اسماته و اتفاق اصلی فیک نیست.
هرکسی که مشکلی داره میتونه نخونه.
_________________________________________جنی مسواکش رو روی یک دستمال، کنار پنجره گذاشت و گفت:"خوب شد مسواکای خودمونو اوردم.. این هتل زیاد سرویس دهی خوبی از نظر بهداشتی نداره! "
لیسا کتابش رو بست و کاغذ کوچیکی رو لای صفحه ای که میخوند گذاشت:"هوم.. انگار طناب رو پر پر کردن و گذاشتن جای دندونه های مسواک"جنی خندید و گفت:"توصیفت عالی بود"
لیسا لبخند کجی زد:"بیا اینجا جنی... بیا کلوچه"
جنی سمتش رفت و کنارش روی تخت دراز کشید.لیسا کتابش رو روی میز کنارشون گذاشت و جنی دستهاش رو دراز کرد:"بغلم کن"
-"باشه.. بغلتم میکنم.. هر چند بار که بخوای.. "جنی دستهاش رو دور کمر لیسا حلقه کرد.
لیسا بغلش کردو اروم گفت:"اینجوری خوبه..؟ "
جنی نفس عمیقی کشید:"اره.. خیلی خوبه"لیسا بینشون فاصله ایجاد کردو انگشتش رو روی لبهای جنی کشید.
جنی انگشتش رو بوسید و گفت:"توعم همون چیزی رو میخوای که من میخوام..؟ "-"هوم.. اینطور که معلومه خواسته هامون هربار یکیه.. مال من باش"
-"هستم لیسا.."جنی تقریبا روی لیسا رفت و لبهاش رو بوسید.
لیسا دستهاش رو دورش حلقه کردو اجازه نداد اون بوسه پایان داشته باشه و لبهای جنی رو به بازی گرفت.لیسا موهای جنی که حالا بلند شده بود رو پشت گوشش زد و اجازه ی نفس گیری به هردوشون داد.
جنی سرش رو کنار سر لیسا برد و لبهاش رو روی خط فکش گذاشت.
سمت راست گردن و فک لیسا رو غرق بوسه میکرد..
نرم و پشت سر هم میبوسید.لیسا شلوارک گشاد جنی رو دراورد و گفت:"اونقدرام صبور نیستم"
جنی سرش رو بلند کرد و دوباره لبهای لیسا رو بوسه زد.چرخید و جاش رو با جنی عوض کرد.
روی جنی خم شد و مارک هاش رو روی ترقوه ش جا گذاشت.
جنی اونقدری آرامش داشت که فکر میکرد حتی نفس کشیدن هم چیز ضروری ای نیست!لیسا بلوز و شلوارش رو دراورد و دستش رو داخل پنتی جنی برد و بلافاصله بهش نگاه کرد تا ری اکشنش رو ببینه.
جنی آه کوتاهی کشید و سریع لبش رو گزید.لیسا انگشتش رو به سوراخ جنی فشار داد و گفت:"صدات رو خفه نکن.. دوست دارم بشنومش"
و انگشت وسطش رو آروم داخل برد.جنی کمی عقب رفت و ابروهاش جمع شدن.
لیسا انگشتش رو ارام عقب و جلو کرد و روی شکم جنی رو بوسید:" نترس دردش میره.. "
لیسا ادامه داد:" میدونی.. ازت چی میخوام؟ باید برام ناله کنی.. گفتم که.. دوست دارم صدات رو بشنوم"انگشت دومش رو وارد کرد و جنی گفت:"نمیدونستم انقد.. ااه.. انقد باید.. پررو باشم"
لیسا تند تند دو انگشتش رو حرکت داد و با نفس نفس گفت:"پررو باشی؟ هستی.. "
دست چپش رو روی گردن جنی گذاشت و کمی فشرد.
سرعتش رو بیشتر کردو این رو میشد از صدای تخت نامرغوب زیرشون فهمید..
CZYTASZ
god of darkness.
Fanfictioncompleted. - ذهن هایمان درگیر تاریکیست. رویاهای بی سرانجام تنفری عمیق که منشاء آن را هرگز پیدا نمیکنیم. سکوت و لبخندی دردناک، تنها یادگار از ما به این دنیاست. دنیایی که ما در آن سالیان پیش مردهایم، تنفس تکراریمان، دلیلی پوچ است برای فریب دادن خ...