G.O.D/ Part 24

672 114 31
                                    

I love u
______________
همه خسته بودند..
یک هفته به همین شکل گذشت، لیسا برای جنی مثل زهری سمی اما خوش طعم بود.
ارتباط برقرار کردن باهاش کار سختی بود.
جنی میخواست زودتر همه ی کار ها تموم بشن تا بتونه همراه لیسا و جیسو به کشورش برگرده..
میخواست زندگیش رو دوباره و بهتر شروع کنه.
جیسو سعی در نجات خواهرش از هر خطر احتمالی و تصمیمات غیر منطقی داشت..

لیزا بعد از ارتباط با الکس، متوجه اختلافات بیشتری میشد اما نمیخواست اون مرد رو از دست بده.
رز آماده بود تا به لیسا در برگردوندن حافظه ش کمک کنه و از طرفی دلتنگ بود.

و لیسا کم کم داشت به خودش میومد..

لیسا کنار جیسو رفت و پرسید:" رز.. میدونی کجاست؟ "
و جیسو با لبخند جواب داد:" داخل بالکنه عزیزم"
لیسا داخل رفت و منتظر موند.

رز برای اولین بار در این مدت متعجب میشد، گفت:" خوشحالم میخوای باهام حرف بزنی.. بشین"
لیسا روی صندلی نشست و گفت:" من هر شب خواب پسریو میبینم که موقع برگشتنم قربانی شد.. میخوام بدونم سرنوشتش چیه.. و بهم درست جواب بده میدونی اگه بخوای کلاه سرم بزاری میفهمم"

رز لبخند محوی زد:" امیدوار بودم این اتفاقات باعث بشن اخلاقت کمی تغییر کنه.. به خصوص الان که حتی یادت نیست من چه بدی ای در حقت کردم.. انقدر بی اعتماد نباش.. اونوقت نمیتونی اعتماد بدست بیاری"
لیسا سر تکون داد:"هوم.. لطفا جواب سوالمو بده"

رز نفس عمیقی کشید:" اوه درسته.. حتما.
اسمشو که بهت گفتم.. جونگکوک.. اون قراره تناسخ پیدا کنه اما در جسم خودش؛ با همون اسم و همون اخلاقیات.. قراره دوباره به دنیا بیاد اما اینبار راحت تر زندگی کنه.. کافیه برات؟ "
-"کی این اتفاق میفته؟ "

-"منم تاریخ دقیقشو نمیدونم"
-"اوهوم.. "
لیسا بلند شد تا بیرون بره که رز گفت:" خواهر عزیزم تو حافظه ت رو از دست دادی.. اینم یادت رفته که باید تشکر کنی؟ "
لیسا بی اعتنا گفت:"فکر کن یادم رفته هوم؟ "
رز پوزخند زد:" مشکلت باهام چیه؟ بهم بگو! تو از بچگی با من مشکل داشتی"

لیسا شونه بالا انداخت:" بچگی؟ یادم نمیاد"
و بیرون رفت..

لیزا همونطور که موبایلش رو در دست داشت گفت:" هی هی بچه ها یه چیزی! "
و لیسا به هیچوجه مشتاق شنیدن حرفای اون نبود.
جیسو کنارش رفت:" چه چیزی عزیزم؟ "
لیزا که تمام این مدت توسط جیسو تحویل گرفته میشد با خنده گفت:"یه رستوران خوب میشناسم الان تماس گرفتم گفتن غذا هست.. موافقید بریم؟ بابا کپک زدیم انقد تو خونه بودیم"

جیسو گفت:" من که پایه م بقیه راضی باشن هستم"
رز سر تکون داد:" منم مشکلی ندارم.. "
جنی آروم به لیسا گفت:" لیسا؟ دلت میخواد بیای؟ میدونی که اگه نخوای منم نمیرم باهم میتونیم خونه باشیم.. هر طور راحتی تصمیم بگیر"
لیسا لبخند محوی زد:"نه.. میام"

god of darkness.Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang