L2Г

2K 420 532
                                    

(ووتینگا!)

با لباس قرمزش خودنمایی می کرد و صورت زیباشو پشت ماسک هم رنگ لباسش پوشونده بود

موهای فرش تا کتفش می رسیدن و دنباله ی لباسش زمینو پشتش جارو می کرد...

لبای رژ زده ی رنگ رزش به خنده ای کش اومد و اونم به خاطر انگشت به دهان موندن مردای هیزِ اون مراسم بود...

دستکشای قرمزش تا ارنجشو پوشونده بودن و پوست سفیدش زیر چراغای لوستر شاهانه برق می زد

تغ تغ تغ...
اینا صدای نیم بوتای چرم قرمز ست با کیفش بود
که توی سالن توجه جلب می کرد
زنا حسودی و مردا...

انگشت اشارشو با ناز روی موهایی که روی شونش ریخته بودن کشید و ترقوه هاشو در معرض دید گذاشت

سالن رو تا اون سمت پله ها طی کرد و سمت مردی که منتظرش بود قدم برداشت

"هروئین..."
اون مرد به محض دیدنش با نیشخند گفت و اون حظ کرد از حاله ی جادویی که به همراه داره...

"هری..."
متقابلا گفت و کنار مرد ایستاد
مرد دستاشو دور کمر ظریفش پیچید و به چشماش خیره شد

"هروئینِ خیره کننده!"
لب زد و اروم استخون گونشو بوسید

دست ظریفشو روشونش گذاشت و سرشو چرخوند تا به بالکن طبقه ی بالا نگاه کنه
"بریم به بازی برسیم عزیزم!"

نگاهش به چشمای آبی که دست به جیب و پشت دود سیگاری که چشمای تیزشو پنهون کرده بود بهش خیره شده بودن گره خورد

چه هیجان انگیز و نفس گیر!
لبخند خاص خودشو زد و دست مرد رو دور کمرش حس کرد که اونو به سمت بالا هدایت می کنن

وقتی به اتاق رسیدن در اتاق توسط نگهبان ها باز شد و اون دو وارد شدن

پنج نفر نشسته بودن و منتظر نفر ششم بودن...
هری!

هری با نیشخند نشست و پا روی پا انداخت
"شروع کنیم اقایون؟"

هفت خبیث...
بازی که هر آخر ماه توی مهمونی بازی می کردن و این دفعه هری با همسرش به جمعشون اضافه شده بودن....

هروئین چشماشو به اون آبیایی که همین حالام نگاهش می کردن داد و دید که نگاهش از روی چشماش به لباش و بعد به ترقوه هاش سر خورد

دستپاچه شد و همین طور که آب گلوش رو قورت می داد سرشو سمت هری چرخوند
بازی شروع شد و تنها کسی که حرف نزده بود اون چشم آبی بود که هروئین رو کنجکاو تر می کرد...

اخرای بازی بود و هروئین می تونست ببینه که هری همچین اوضاع خوبی با کارتاش نداره...
وقتی بازی تموم شد هری کلافه کارتا رو روی میز انداخت و دستی توی موهای کوتاهش کشید

-چطور بردی لویی؟ من اوضاعم خوب بود!
هری به مرد چشم آبی نگاه کرد و اعتراض کرد

لویی پوزخند زد و سیگارشو روی جاسیگاریش خاموش کرد
-شاید دلیلش اینه که بچگونه بازی نمی کنم هری!

هری کلافه از جاش بلند شد و به سمت در حرکت کرد
هروئین دید که اون از اتاق خارج شد

سرشو چرخوند و دوباره به مرد چشم آبی نگاه کرد که شیشه ی کوچیکی از جیبش در اورد و نگاهشو به هروئین داد

با انگشتش بهش اشاره کرد

هروئین ابرو بالا انداخت و بعد ابرو هاشو توی هم گرده خورد

لویی نیشخند زد و سر تکون داد
-تو ام مثل اون هریِ احمق,شکاکی! بیا اینجا دختر,ما توی جمع نشستیم!

هروئین اروم از جاش بلند شد و سمت لویی رفت
کنارش ایستاد و لویی لبای قرمز و کمر باریک هروئین رو از نظر گذروند

شیشه رو بالا اورد و نشونش داد
-می دونی این چیه؟
هروئین سر تکون داد

لویی اخم کرد
-باهام حرف بزن!

آب گلوش رو پایین فرستاد و زمزمه کرد
-نه...

لویی نیشخند زد و سر تکون داد
شیشه رو سمتش گرفت
-می خوایی بوش کنی؟

هروئین شیشه رو از لویی گرفت و با شک بهش نگاه کرد
-این چیه؟
صدای ارومش توی اتاق پیچید و همه رو ساکت کرده بود

-بوش کن تا بفهمی!
هروئین در شیشه ی کوچولو رو باز کرد و اون رو جلوی بینیش گرفت
ماده ی سفید رو بو کشید و باعث شد به سرفه بیوفته...

شیشه از دستش افتاد و روی زمین به دو قسمت مساوی تقسیم شد

-من(سرفه) واقعا معذرت می خو...(سرفه)
-اشکالی نداره بیبی,خودتو اذیت نکن!
لویی از جاش بلند شد و کنار هروئین که دستشو روی دماغش گذاشته بود ایستاد

هروئین دستشو روی سرش گذاشت و حس کرد نفسش بالا نمی اد و سرش داره گیج می ره

-این,چه......
و نتونست جملشو کامل کنه و پاهاش شل شد که بیوفته که یه دست نیرومند کمرشو گرفت

-راحت بخواب بیبی گرل,حالا حالا ها نباید بیدار شی...
تنها چیزایی که دید اون دو چشم آبی بود که صورتشو اسکن می کرد و بعد,
اون بیهوش توی بغلش بود!

-دختر خوب!
دستشو زیر زانوش انداخت و توی بغلش بلندش کرد

چرخید سمت بقیه
-جرعت دارید,دهنتون رو باز کنین و پارس کنین,تا دیکتونو ببرم خوراک سگای واقعی کنم! بعدم به لاشخور بگم بیاد یه گلوله حروم خودتون و خانواده ی بدرد نخورتون کنه!

همه با ترس توی جاهاشون نشسته بودن و به کسی که هروئین قرمز پوش رو حمل می کرد نگاه کردن

از در پشتی بیرون رفت و به سرعت سمت ماشینش حرکت کرد

پسر کت و شلوار پوشیده ی بلوند در رو براش باز کردن و اون دختر رو روی صندلی گذاشت

ماسک رو از روی صورتش برداشت و به صورت کشیده و زیباش لبخند زد
-هری قراره برای یه مدتی دلش برات تنگ بشه!

'''''''''''''''''''''''

چه خبرز دوستان من؟
حدسی؟ فکری؟ نظری؟

پارتا همین طوری کمه و قراره تند تند اپ بشه,
شمام حمایت کنین تا من خوش حال بشم×.×

_A💙

···I'm HeRoiNe···Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt