(ووترالیسم!)
چراغ قوه رو با استرس روی سطح اب گرفته بود و دنبال می گشت
-اگر اتفاقی براشون بیوفته پدر کلمون رو می کنه!
-به ما چه! نقشه ی احمقانه ی خودشون بود!پسر چشم غره رفت و دوباره روی سطح اب رو نگاه کرد تا اینکه وقتی دستی از سطح اب به یکباره بیرون اومد و به دنبالش لویی که هری رو توی بغلش داشت...
دوتا پسر تیوپِ دایره ای مشکی رو وسط اب رسوندن و لویی خودشو به تیوپ رسوند و گرفتش
-طاقت بیار هری,دیگه تموم شد...دوتا پسر اونا رو می کشیدن و بعد از گرفتن لویی کمک کردن هری که با بدن بی جونش روی سطح اب بود بیاد بیرون...
لویی اون رو کنار اسکله خوابوند و دستشو روی سینش گذاشت
-یک...دو...سه...چهار...
شروع کرد به ماساژ قلبی دادن...-زودباش هری,زود باش!
تند تند روی قلبشو فشار می داد تا اینکه صدای کشتی کنارش اون رو به خودش اورد و بهش نگاه کرد,دوتا پسر به هری و بعد لویی نگاه کردن
-اقا! کشتی داره حرکت می کنه! این کشتیِ ماست!لویی با ترس به هری که هنوزم حرکتی نکرده بود خیره شد
-من بدون اون جایی نمی یام!شروع کرد به ماساژ دادن و دستشو روی دماغ هری گذاشت و لباشو روی لباش گذاشت
هوا رو به دهنش منتقل کرد و عقب کشیدبازم هیچی...
کلافه محکم دستشو روی قلبش می ذاشت و کم مونده بود بزنه زیر گریه!
-این همه راه باهم نیومدیم که رفیق نیمه راه بشی هز! چشماتو باز کن!
دو تا پسر با استرس به کشتی و به لویی نگاه می کردن
-اقا-
-شماها سوار شین تا ماهم بیاییم!
داد کشید و دوباره به ماساژش ادامه داد...دوتا پسر به هم نگاه کردن و چرخیدن سمت کشتی
لویی به صورت هری زد و زمزمه کرد
-بیبی,بیبی من,هریِ من,بیدار شو دارلینگ...لباشو روی لباش گذاشت و هوا رو با شدت وارد دهنش کرد که یکدفعه هری اب رو برگردوند و باعث شد لویی سریع سرشو بر گردونه عقب و به هری که سرفه می کرد و به گلوش چنگ می زد نگاه کنه!
به کشتی نگاه کرد که داشتن پله ها رو جمع می کردن
سریع هری رو توی بغلش کشید و دوید سمت پله ها-صبر کن!
داد زد و دوتا پسر رو بالای پله ها دید که بهش و هری که توی بغلش می لرزه و سرفه می کنه نگاه کردن-صبر کنید! اونا با مان ,صبر کن!
تا اینکه کارگر بالاخره دست نگه داشت و اجازه داد لویی وارد کشتی بشه...-یه اتاق بهم نشون بده!
به یکی از پسرا گفت و پسر بهش اشاره کرد تا دنبالش برهیه اتاق کوچیک با دوتا تخت اونجا وجود داشت
لویی سریع هری رو توی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید که دید هری تو خودش جمع شد و نفس سردشو تند تند بیرون می ده
ESTÁS LEYENDO
···I'm HeRoiNe···
Novela Juvenil···Larry Stylinson Action Fanfiction··· من هروئینم, همسر هری ادوارد استایلز اون یه کارآگاهه, ولی, اون کشته شد... به دست تو, تاملینسون! |این ففیک دارای صحنه های خشن,قتل و مرگ,مصرف مواد,اسمات,فحاشی می باشد! استریت نیست!| ,',',',',',',',',',',',',',','...